زمزمه ی درد(گلناز میرزایی)


زمزمه ی درد


پنهانم پشت این سایه ی سیاه

وتاریکی من

تاریک تر از همه ی این سیاهی هاست

گم کرده راه فردا

درگیر نگاه بارانی ابرها

در رویای زندگی غرق شدم

فردا نیز

فراموش کرده این حرف ها

وقطعا در این حال

اگر دست برداشته از دعا

خواهم شد مثال آنکه بی وقفه زمزمه می کند درد را...


گلناز-خرداد1390


http://rahaiegoli.blogfa.com 

راز

بیزارم از این وهم تکراری
این خواب‌دیدن حین بیداری

نه می‌کُشی، نه رو به بهبودی
ای خاطراتت خنجری کاری!

ای هرچه بود از من به غارت برد!
تو با مغول‌ها نسبتی داری؟

از آرزوی دیدنت سیرم
از تشنگی تنها به دیداری…

بعد از تو روز خوش ندیدم، تو
آقامحمدخان قاجاری

حس حظه خوب زندگی


 
شش ماه شد عشقمون امروز عزیزه دلم

لحظه خوبیه برام بیا بشین کنارم

این عشقی که تو قلبمه مدیون خوبیاتم

دوست دارم مهربونم من همیشه باهاتم

شده دیگه یه خاطره اون روز آشناییمون

قهرکردنای الکی آشتی های شبونمون

خیلی دلم میخواد یه بار تو بغلت گریه کنم

یه لب تر کن واسه من چشمامو فرش پات کنم

سنگینیه نگاه تو یه درد شده واسه من

دردی که داره میگیره - این روحو از تن من

دلم شکسته بخدا دوای درد من تویی

چیزه زیادی نمیخوام دلخوشیم فقط تویی

میخوام که عالم بدونن سعیده فقط ماله منه

خودش میگه با اون چشاش بدجوری عاشق منه

کی میتونه مثه شما دردامو تسکین بکنه

تو بغلش بگیره و بهم محبت بکنه

شب که میشه بیاد پیشم ستاره ها رو بیاره

تو بدترین شرایط هم شادی به این دل بیاره

نزار یه وقت چشم بخوره این حس آسمونیمون

حسود زیاده عزیزم مواظب عشقم بمون

رو در واسی نکن با من هرچی میخوای بگو به چشم

نفس میدم برای تو قابل نداره پیشکشت

شهریار میخواد واست - خوشبختی هدیه بکنه

مونده دیگه برای تو چطوری جبران بکنه

گلناز میرزائی(زندگی من)

زندگی من


روزی

یک رویا با لبخندش مرا به زندگی دعوت کرد

دیروز

هدفم نقطه ای بود دوردست

ولی مدت هاست

من دیروزم هدف است

دیروز

پیاده بودم و مقصدم همین نزدیکی

امروز

سواره و جاده ای به این درازی؟!!!

امشب

تنها با یک مداد

فردا نوشته ام یک کتاب

چندی بعد در حسرت همان مداد 

چنان گنگ و سرگردانم

که دیروز و امروزم

می رود بر باد.


شهریور 1390

http://rahaiegoli.blogfa.com

فعلا بدرود

سلام.

مدتی کم خواهم بود.

عذر مرا بپذیرید

گوزن

عشق ما گوزن بود
بزرگ و قوی
اما چیزهای قوی‌تری هم وجود داشت
مثل قطار
که تو را با خود برد
و از گوزن لاشه‌ای روی ریلها باقی گذاشت.

دنیا

دنیا – چه باید گفت؟ – زندانی مخوف است
هرچند زندانبان آدم‌ها رئوف است

با وعده‌ی گل بود و بلبل بودت ای عشق!
گشتیم و این ویرانه منزلگاه بوف است

گشتیم و می‌دانیم ما را بیش از پیش
گمراه خواهی کرد و درد از این وقوف است

آن باغ سبزی را که می‌گفتی و دیدیم
هر شاخه‌اش از خون ما غرق شکوفه‌ست

ما میهمانان بدی هستیم، دنیا
مهمان‌سرای دلپذیری مثل کوفه است

راضیست

دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد
در چاله عجب نیست اگر کور افتاد

از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟
بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟

از اصل خودش دور شد و بالا رفت
این بود که فواره‌ی مغرور افتاد

بسیار به غیر او دلم شد نزدیک
تا از غم عشق او کمی دور افتاد

بسیار به صخره‌ها سرش را دریا
کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟

من با غم او از خود او دوست‌ترم
او با غم من از خود من دور افتاد!

با اینهمه راضی‌ست نشابوری که
از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد

زمستان

می روی زود، عمر من هستی! دیر و کم مثل برف می‌آیی

چقَدَر ناز می‌کشم تا تو یک دو جمله به حرف می‌آیی

 

نه تو را می‌شود نزد فریاد، نه تو را با بقیه قسمت کرد

بی‌سبب نیست مثل هر رازی تو به چشمم شگرف می‌آیی

 

هر زنی کوزه‌ای‌ست بر دوشش، می‌برد پای چشمه‌ی تقدیر

قسمت این است عاشقت بشوم، سنگی و سمت ظرف می‌آیی!

 

بی تو هرچند سخت می‌گذرد این زمستان سرد و طولانی

دیر یا زود مطمئن هستم ناگهان مثل برف می‌آیی

 

می‌پرد باز پلک پنجره‌‌ام، خانه چشم‌انتظار مهمان است

بوسه و بغض و اشک و دلتنگی… تو بگو کی به صرف می‌آیی؟

گزیده ای غزلیات اوحدی

سخت به حالم از تو من، ای مدد حال بیا

فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل

نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم

بر در می‌خانه شدم، خیز و به دنبال بیا

دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش

ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا

تا به رخت عید کنم، روی به توحید کنم

آخر شعبان چو شدی، اول شوال بیا

پر می و نقلست سرا، با همه پیکار چرا؟

شاهد مجلس، بنشین، زاهد بطال، بیا


می‌روم از دست دگر، واقعه‌ای هست دگر

شد دل من مست دگر، ای تن حمال، بیا

بهمن غم کرد درون، دست به دستان و فسون


رستم جان گشت زبون، ای خرد زال، بیا

عقل بینداخت قلم، شخص هنر ساخت به غم

کفر برانداخت علم، مهدی دجال بیا

این بصر و طرف بهل، وین نظر ژرف بهل

این ورق و حرف بهل، ای سخن لال بیا

روز وصالست مرا، صبح کمالست مرا

غرهٔ سالست مرا، اوحدی، امسال بیا
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا

غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد

گر زیانست درین آمدن از سود، بیا

مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو

تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا

ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش

وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا

ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو

باختم در هوست هر چه مرا بود، بیا

گر ز بهر دل دشمن نکنی چارهٔ من

دشمنم بر دل بیچاره ببخشود، بیا

زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم

دیر گشت آمدنت، دیر مکش، زود بیا

کم شود مهر ز دوری دگران را لیکن

کم نشد مهر من از دوری و افزود، بیا

گر بپالودن خون دل من داری میل

اوحدی خون دل از دیده بپالود، بیا
 

حمزه زارعی (نمیخواهم + دستخط)

یه کار نسبتا قدیمی با دست خط خودم ...


دوباره آمدی تا از دلم خواهش کنی دختر
تو زیبایی ! لزومی نیست آرایش کنی دختر

بازم انواع خطِ چشم و ابرو و لب و غیره
شنیدم قصد داری گیسوانت مش کنی دختر
.
.
.
من از لحن پیامک هات فهمیدم که امشب
مجدد آمدی تا با دلم سازش کنی دختر

:)

http://s3.picofile.com/file/7691857090/nemikham.jpg

گلناز میرزائی(روح)

روح

شوریست درسرم

بلواشد همه روح من

ناله هر جمله ام

بی سراپا صبرمن

دنیا ندیده این چنین

از من و امثال من

***

بی زبان و پرهیاهو

اما مشتاق سکوتم

در راه و چو لاک پشت دویدن

ایستادن در مرز رسیدن

فقیر همدرد و گریزان ز هر جمع

کس نیست و به دیوار سلام میدهم

ودر اوج همهمه وداع کنان در حال فرارم

من همان گم کرده سایه ی خود

همان

بی خانمان روح خویشم.

گلناز-دی 1390 

http://rahaiegoli.blogfa.com

حمزه زارعی (گریه با صدای مهدی پوران)

دانلود آهنگ جدید از مهدی پوران به نام گریه

آهنگ : مهدی پوران – تنظیم : فریبرز خاتمی – شعر : حمزه زارعی


Mehdi1 دانلود آهنگ جدید مهدی پوران به نام گریه


Music
MP3 320 kb/s MP3 128 kb/s OGG 64 kb/s
Download Download Download


گزیده ای غزلیات اوحدی

رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟

که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها

برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی

چو ملول گشتی از ما، ببریم درد سرها

تو به ناز خفته هرشب، ز منت خبر نباشد

که زخون دیده گریم ز غمت به رهگذرها

عجب آمدم که: بعضی ز تو غافلند، مردم

مگر از ره بصارت خللیست در بصرها؟

نتوانم از خجالت که: بر تو آورم جان

که شنیدم: التفاتی نکنی به مختصرها

ز لبت نبات خیزد، چو خنده برگشایی

بهل این شکر فروشی، که بسوختی جگرها

بر آن کمان ابرو دل اوحدی چه سنجد؟

که به زخم تیر مژگان بشکافتی سپرها
 

یه یاره مهربون میخوام

یه وقتایی تنها میشم حس میکنم پیشه منی

روم نمیشه نگات کنم وقتی تو آغوشه منی

همیشه عاشق میمونم عزیزه من پیشم بمون

دنیای من فقط تویی همیشه تو دلم بمون

هیچی نمیخوام بدونی فقط بدون دوست دارم

بدون که دنیای منی زندگیمو از تو دارم

سر رو شونم بزار گلم بزار بلرزه شونه هام

اشکه چشامو ببینی دست بکشی توی موهام

بدش صدام کنی بگی گریه نکن همزبونم

بغض گلو میترکه-گریه کنی مهربونم

دلخوشیم فقط تویی منو نزار تو بی کسی

دیگه شدی نفس برام نمیدمت به هیچکسی

تا کی باید تنها باشم؟؟؟سعیده همزبون میخوام

بیا برس به حاله من یه یاره مهربون میخوام

تو یاره مهربونم شو-که مهربون تر از تو نیست

امیده این دلم بشو که با وفا تر از تو نیست

چرا نمیخوای بمونی؟؟؟چرا میخوای جدا بشی؟؟؟

آخه مگه تو نمیخوای طبیبه این دلم بشی؟؟؟

میشه بهم دارو ندی بجاش بغل تجویز کنی؟؟؟

یا اگه میشه ببوسیم حسه منو عوض کنی

شریک غصه های من مونسه این دلم شدی

نمیدونم چرا ولی عزیز تر از جونم شدی

گلناز میرزائی(حکم بیداری)

حکم بیداری


یک جواب و صد سوال

 یک نگاه و صدکلام

لحظه های فروخته شده به باد

چه دست و دلبازم من!

چه زود می بخشم!

و چه بچه گانه

از کنار این همه ماتم می گذرم!

ریتم شعر را به آسانی به صلابه می کشم

و کلمات را به تحمل این همه حسرت محکوم می کنم

و در بند و جمله به اسارت می کشم

با این حال...

باز هم شب ها به خیال دیدار توست که آسوده می خوابم

و به توهم صدای تو گوش جان می سپارم.

لحظه ای چند...

سرا پا مست باتو بودنم

و لحظه ای بعد...

صبح است و من محکوم به بیدار شدنم.

 

گلناز-دی 1390


http;//rahaiegoli.blogfa.com

عزیزه مهربون

 

زندگیمو میخوام بگم برات عزیزه مهربون

زندگی ام فقط تویی نرو و پیشه من بمون

از دلتنگی خسته شدم ازین روزای تکراری

ازین که هرشب با منی توی دلت اونو داری

بزار بگم برات گلم خسته شدم مهربونم

میخوام که از دلم بری هیچی نگو همزبونم

نمیگی و من میدونم دلت این روزا با ما نیست

بهونه هام زیاد شده بزار بگم دلت با کیست

بهتره که هیچی نگم ساکت بشم نگات کنم

شاید خجالت بکشی بخوای که عاشقت کنم

حرفای من تکراریه بمون پیشم همیشه

بدون خیلی دلتنگتم این دلم آروم نمیشه

خیلی دوست دارم عزیز ماله منی همیشه

هیچکسی اینجوری که من عاشق شدم نمیشه

حرفامو باور نداری؟شهریارت میدونه

اما بدون عشقه شما تو دله من میمونه

مهتاب سفر کرد

سرم را به جای شانه های تو،

به دیوارهای بی اعتماد این شهر تکیه میدهم.

در کوچه هایی قدم میزنم

که مدت هاست از نبودن تو،به خواب رفته اند.

آسمان،

در نبود تو مرثیه ی باران سر داده است.

و من سالهاست،

در مهی غلیظ راه میروم.

شب های سیاه،

با تماشای ماه،

به این میرسم که چه قدر به تو شبیه است.

راز زیبایی این است:

آنچه به تو شبیه شود،

چشم نواز میشود.

در کوچه های "بی تو" قدم میزنم.

دست هایم را به خودم می سپارم و موهای خیسم را به روسری.

خاطرات تو،مرا آتش میزند.

و خونسردی مرا،

به باد میدهد.

به بودن تو سوگند،

هیچ چیز به وسعت رفتن تو،

مرا به شب نسپرده بود.

آن روز که آمدی،

پاییز بود،با بهاری که از تو ساخته بودم.

آن روز هم که میرفتی،

بهار بود،با پاییزی که تو خود ساخته بودی.

و من تو را،

به خدایی سپردم که تو را از من ربود.

این خدایی که من دیدم،

...

کفر نمی گویم!

آن روز که میرفتی،

مهتاب سفر کرد.

 

 

دیگه از من گذشته

 

ببین ای زندگی از ما گذشته

سخن از ما نگو از من گذشته

تمومه فکرو ذهنه یار ماست

که از غم ها بگو از عشق گذشته

تمومش کن بزار مارا جدایی

ز پا دراورد که از درمان گذشته

سخن از مهر آید جور هم هست

که از فکرو دلم سامان گذشته

بدل گفتم که آید روزی یار

بگفتا دیگر از وصال گذشته

نمیدانی شبو روزم چه سرد است

 از دستان بی قرارم گرما گذشته

غم هجران تو دارم در سینه

دیگه کارم از دلتنگی گذشته

نه شکوهو شکایت دارم از کس

آخه کارم از شکایت هم گذشته

بشین کنارم ای مونس دم ساز

ببین عمر شهریار چه بی حاصل گذشته

کامنت دوستان

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم؟

این پستو دوست عزیزم مهدی برام گذاشته.

اینم وبشه بهش سربزنین لطفا

 مهـــــــدی14طلایی*عکس عاشقانه*

من در اوج قصه گم شده ام….!

 

کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت،من در اوج قصه گم شده ام….!

این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشداز

دلتــــ که مایه بگذاری ســوخـــــته ای . . ....

کامنت دوستان

سیمین بهبهانی :

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم, زجرش دهم ، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارشدهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه درخانه ای ، چابک تر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

یارت شوم یارت شوم ، هر چند آزارم کنی

نازت کشم نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود

با قهر و مهرت خوشدلم ، کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

مارا چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی

کامم دهی کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

گفتی شفا بخشم تورا ، وز عشق بیمارت کنم

یعنی به خود دشمن شوم؟ با خویشتن یارت کنم

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی

در اشک ها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر بازگردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا

ای سنگدل ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

 

این نوشته توسط دوست عزیزم شیرین خانووم نوشته شده اینم آدرسشه

بهش یه سری بزنین.

کلام شیرین

عشق......

وعشق..........


اکسیری که  جان آدمی می گیرد

به هوای آنکه در سکوت پرواز

نفسی تازه به انسان  بخشد


شاعری که نفس های تورا می گیرد

تاکه  در جان، خستگی  ها  شکند


قاصدی که خبری خوش دارد

که به همراه خودش غم دارد


آشنایی که رهایی بخش است

ارزو های بلندی سازد که ز او بستاند


آسمانی است برای عاشق

که فقط در شب  تاری  آید


کهکشانی است در این قرن بزرگ

که تو را غرق خودش می خواهد


عاشقی سخت پسند است که او

کم کسی، خانه ی خود  راه  دهد


آزمونی چه بس مشکل و سخت

مدّعیون    ز بن  و  ریشه  کند


و در این بین عشق فقط، تمنای خداست

به دلت گو کسی را به غلط نشمارد


                                          www.kadoo139.blogfa.com


پرنده

فردا را،

به آمدنت پیوند زده ام.

و امروز را،

به نبودنت...

رها که باشم،

پرنده ای میشوم که فقط راه تو را میداند

و تنها،

روی شانه های تو می نشیند.

تو بوسه هایت را دانه کن،

ببین چگونه به سمت تو می آیم!


گزیده ای غزلیات اوحدی

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها

زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها

حوران جنت ار به کمالت نگه کنند

در رو کشند جمله ز شرمت نقابها

دست قضا چو نسخهٔ خوبان همی نبشت

روی تو اصل بود و دگر انتخابها

گر پرتوی ز روی تو در عالم اوفتد

سر بر کند ز هر طرفی آفتابها

آخر زکوة این همه خوبی نه واجبست؟

منعت که می‌کند که نکردی ثوابها؟

فردا مگر گناه نباشد مرا به حشر

کامروز در فراق تو دیدم عذابها

من می‌کنم دعا و تو دشنام می‌دهی

آری، بر تو کم نبود این جوابها

از اشک دیده بر ورق روی چون زرم

گویی مگر به سیم کشیدند بابها

امشب چنان گریسته‌ام کاشک چشم من

همسایه را به خانه در افکند آبها

برخوان سینه از دل بریان نهاده‌ام

در رهگذار خیل خیالت کبابها

غیری در اشتیاق تو گر نامه‌ای نوشت

شاید که اوحدی بنویسد کتابها
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

حلوای نباتست لبت، پسته دهانا

در باغ گلی نیست به رخسار تو مانا

زیر لبت ازوسمه نقطهاست، چه روشن؟

گرد رخت از مشک زقمهاست چه خوانا؟

گفتم: نتوانی دل شهری بربودن

نی، چون نتوانی، که شگرفی و توانا؟

بس گوشه نشینی که ز هجر تو بنالد

این ناله به گوشت نرسیدست همانا

مردم نه عجب صورت عشقم که بدانند

بی‌عشق نشستن عجب از مردم دانا

هر لحظه زبان فاش کند سر دل من

پیوسته ز دست تو برنجیم، زبانا

دلسوختهٔ عشق تو گردید به صد جان

غافل مشو از اوحدی سوخته، جانا