سودا تویی
دردم دهی درمان تویی زجرم دهی سودا تویی
من با تو ارامم ولی وقتی که سامانم تویی
روزم شود بی تو تباه گویی که هستم در خزان
یه عمر بهار باشد جهان تا وقتی در دنیا تویی
من هم شدم رسوا شهر از وقتی عاشقت شدم
قبلم شده خانه عشق صاحب این خانه تویی
شاید که اشک چشم من باعث آزارت شود
دل خون شود تقصیر نیست حتی اگر عشقش تویی
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ ساعت توسط شهریار
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.