قلــــــــــــم مــــــــــــــــن

 

صدای تنهایی من آنقدر بلندست که چشمانم را از خواب بیدار میکند

آنقدر بلند که ابرهای آسمان چشمانم را بیدار میکند

و

آسمانش را بارانی!

هیچ کس نمی داند صدای شعرم چقدر بلند ست

دستانت را به من بده وسعی کن بفهمی

دستـــــــــــــــــان شــــــــــعرم تورا می طلبند

من از همین خلا با تو بودن الهام می گیرم

آری از تــــــــــــــــــــــو!

"قلمم را پراز ابــــــــــــــر میکنم

و

برایت از بـــــــــــــــاران می نویسد"

 

Flower Girl Artistic Photography Hair Beautiful Cute Sweet@sr@

چشم هایم (برای خدا)

من  نفــــــــــــــس را با رنگ تو میکشم

و صدارا باخلا نفســـــــــــهایت پر میکنم

تا بدانی چشـم هایم همیشه خیس نـــــــیایش تو اند

@sra@

گزیده ای غزلیات اوحدی

بگذاشته‌ام، تا چه کند نرگس مستت؟

با یار پسندیده که پیمان نواستت

رای دو دلی کردن و آهنگ جدایی

گفتی که: ندارم من و می‌بینم و هستت

پیوند تو افزون شو و بسیار بگفتند:

عهدش بشکن زود، که پیمان بشکستت

تا جان ندهم جای جراحت ننماید

تیری که کنون بر دلم افتاد ز دستت

از دست برفتم من و بر دست نه ای تو

دیگر چه کنم، گر ندرم جامه ز دستت؟

بی‌یاد تو هرگز ننشینیم بر کس

هر چند بر خویش ندیدیم نشستت

بس دام که در راه تو آهو بره کردند

در دام نرفتی و کس از دام نرستت

گر بر سر ما تیغ زنی روی نپیچیم

آن سست وفا بود که از دام بجستت

ای اوحدی، از عشق ندیدم که گشودی

تا سحر که بود این که چنین دیده ببستت؟
 

فریبارئیسی

معبد چشمانت


امروز تمامی باورهایم را به دارمی کشم

وبه تقدس جنوبی ترین چشمانی

که شرجی ترین خاطراتم به نام اوست

سجده میکنم!

هنوز که هنوز است خاطراتت طواف می شود

نمیدانم ،نمیدانم معبدی که برایم ساختی تا کی دوام می آورد

اما هروز به یادمانه ی تمامی باور هایت مرمتش می کنم

وبه یادگار پاکترین لحظات بودنت عشق را در جای جایش تزئین!

بازگرد!
مسیح می شوم،تورات،انجیل

وتمامی دینم را به پیشوازآمدنت مهمان می کنم.


                                 بهمن91

www.fariba-shab.blogfa.com

گزیده ای غزلیات اوحدی

حسن خود عرضه کن، ای ماه پسندیده صفات

تا شود دیدهٔ ما روشن از آثار صفات

لب لعل و دهن تنگ و خط سبز تو برد

در جهان آب رخ معدن و حیوان و نبات

چشمم از گریه فراتست و رخ از ناخن نیل

تو توانی که به هم جمع کنی نیل و فرات

همچو فرهاد دگر کوه گرفتیم و کمر

در فراق رخت، ای دلبر شیرین حرکات

جز وفاق تو حدیثم نبود وقت نشو

جز وفای تو به یادم نبود روز وفات

سیم اشک من از آن نقد روانست، که گشت

لب لعل تو محصل، خط سبز تو برات

هر چه گویی بتوانم، مگر از روی تو صبر

و آنچه خواهی بکنم، جز به فراق تو ثبات

نیک درویشم و در حسن زکاتی هم همست

بده، ای محتشم حسن، به درویش زکات

کردم اندیشه که آن روز کجا دانم رفت؟

گر بیابم ز کمند سر زلف تو نجات

اوحدی داد تو از شاه بخواهد روزی

که بگردد به فراق رخ زیبای تو مات
 

بتول چوپانی

دروغ بود

تمام عاشقانه ها

تمام دوست دارما

تمام حرف های من همه فقط دروغ بود

 

دگر مرا کسی نه عشق

نه خاطره

نه شوق بود

تمام من دروغ بود

 

برای من زغم نگو

تمام غصه های من

 فقط کمی دروغ بود

 

فسانه می شوم گهی

به خواب میروم کمی

تو حرف میزنی ولی

 تمام تو دروغ بود

 

تمام دل نوشته ها

تمام بی تو بودنا

از عشق گفتنم همه

دروغ بود دروغ بود

 

دعا مکن دگر مرا

دعای تو دگر مرا

بدان که مستجاب او نمی شود

به عرش هم، نمی رود

تمام هر دعای تو، دروغ بود

 

چرا چنین کشیده ای

به دار عشق و عاشقی

که عشق و عاشقی

همه بهانه و دروغ بود

 

تو قهر می روی زمن

تو دور می شوی زمن

ز شعر من

ولی تمام شعر من  کمی

 شبیه یک ترانه و دروغ بود

فریبا رئیسی

جنوب چشمانت!!

در هجوم خاطراتت گم می شوم

باز هم احساس، بازهم شعری بی وزن

چشمانت شرجی ترین گرماییست

که بنام تو در طلاتم امواج خاطراتم هک شده!

تو که باشی شرجی تر ازجنوب عاشقانه می نوازم

سالهاست به نام تو ورق خورده ام

میبینی؟!!

درهجوم نبودنت در و دیوار خانه هم شاعر می شود

ومن دل تنگ تر میشوم برای اشعاری

که روزی مخاطب خاصش بودم

وامروز دست تکان می دهم

برای تمامی خاطرات، تمامی لحظات، وتمامی  بودن هایت

هوای دلم که ابری شود با هر صاعقه ایی قصد بارش می کند

هوایی که اگر بارانی شد

سیل خاطراتت هم درمقابلش به زانو می ایستد

اما غروری  در من قد علم کرده است

 که سد راه تمامی سیلاب های درونم می شود

لعنت به غروری که اگر بشکند

نفس میکشم درهوای نبودنت !

وبازهم غرق می شوم در اشعاری که بودن تورا ستایش می کنند.



92/1/12


www.fariba-shab.blogfa.com

تو عزیزه دلمی

تو عزیزه دلمی من با تو جون میگیرم

 

عطره تنت رو تنمه هنوز برات میمیرم

 

تو عزیزه دلمی میخوام فقط با من باشی

 

همیشه تو کنارمی اگر چه دور ازم باشی

 

تو همیشه با منی توی خواب توی نماز

 

هرشب میخوامت از خدا برام شدی یه جور نیاز

 

از تو برام کی بهتر پیدا میشه نازنینم؟؟؟

 

بهم توجه بکنه برام بشه بهترینم

 

بگو سعیده با منی تا دنیا دنیا باشه

 

نمیزارم این عشقمون از همدیگه بپاشه

 

همسره مهربون من بگو که عاشق منی

 

دستای گرمتو میخوای تو دست من بزاری

 

ببخش این اشتباهمو دوباره من خطا کردم

 

تو پاک و معصومی گلم اما من اشتباه کردم

 

زندگی بدون تو برام مثه جهنمه

 

بگو که بخشیدی منو ببین دلم پر از غمه

 

بازم میگم عزیزمی عزیزه این دله منی

 

هنوز میگم دوست دارم تو عشقمی مال منی

گزیده ای غزلیات اوحدی

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات

موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی

تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات

به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان

نام مردیت برآید ز میان عرصات

کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای

تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات

این گروهند همه ترک عرض کرده و باز

همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات

زندگی گر صفت روز و شب ایشانست

زندگان دگر، انصاف، رمیم‌اند و رفات

نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای

گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات

اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان

تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات
 

جمله عاشقانه

بآورتـــ بِشَود یآ نـﮧ


روزﮮ مـﮯ رسُد کـﮧ دِلَتــ برآﮮ هیچ کَس؛


بـﮧ اَندآزه ﮮ مَـטּ تَنگــ نَـפֿوآهَد شُد


برآی نِگآه کَردَنمـــ


כֿـَندیدنمـــ


اَذیتـــ کردَنمــــ


برآی تَمآم لَحظآتـﮯ کـﮧ دَر کـ ـنارَم دآشتی


روزﮮ خوآهد رسید کـﮧ در حَسرَت تِکرآر دوبآره مَـטּ خوآهـﮯ بود


می دآنم روزﮮ کـﮧ نبآشَم "هیچکَس تکرآر مـטּ نخوآهد شُد

فرق عشق و ازدواج

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد

داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش

كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت .

استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج ...

دخترک خوشگل و چادر امامزاده

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

جمله عاشقانه

 

اینجــا صـدای پـا زیــاد می شنــوم...!


امــا هیچکــدام تــو نیستــی ...!


دلــــــم ؛ خـوش کرده خــودش را بــه ایـن فکــر ؛


که شایــد ؛ پابرهنه بیایی ...

دوســـت داشتنت

دوســـت داشتنت بوي ِ بــــــاران مي دهد


همــآن قدر بي مقدمــه


همـــآن قدر بي دغدغــه


فــــــــــقـــــــــــــ ط


يادت باشد مثل ِ بــــــــاران


مـــَرا بـــي واسطه


دوســـت داشته باشـــي

حمزه زارعی - دلم رو شکست ...


توو شبهایی که پس زدی عشقمو

سکوت زمستون توو بغضم نشست

نگاهت واسم تازگی داشت ولی

واسه بار چندم دلم رو شکست !!!


iran decor

.

...

.....

.......

.........

...........

..............

www.hamzeh-zarei.blogfa.com

www.facebook.com/hamzeh.zarei69


ترانه بارون2 (کیان)ویرایش شده

بارون 2

شب های بارونی اشک های پنهونی    

یاد روز های خوش جوونی                

اشکای زیر بارون                             

چشمای خیس و گریون                          

سوختن خاطرات گذشته                    

ساختن آینده از پل گذشته                             

ادامه نوشته

حمزه زارعی - رفتنت یه اتفاقه ...


به زودی می شنوید ...

رفتنت یه اتفاقه که نمیشه باورش کرد

از همین راهی که رفتی با همین ترانه برگرد ...


.

...

.....

.......

.........

...........

..............

www.hamzeh-zarei.blogfa.com

www.facebook.com/hamzeh.zarei69


ضرب المثل

 

 

ضرب المثل های شروع شده با الف

گزیده ای غزلیات اوحدی

اشک ما آبیست روشن در هوات

خود به چشم اندر نیامد اشک مات

در طوافت سعی خواهم کرد از آنک

سعی‌ها کردست گردون در صفات

خون من ریزی و دل گیری نوا


بینوایی به دلم را از نوات

ای خط سبزت برات خون من

کم نویس آن خط که مردیم از برات

دی دوایی می نبشتی از قلم

حال من نشنید و دل خون شد دوات

ای به زلف و خال چون لیل دجا

در دل و جانم غم لیلی دوجات

نزد ترکان ما ترا قدر ار چه نیست

نزد ما، ای ترک، یک دم باش مات

دل بلات ار بت پرستان میدهند

بت پرستم من، که دادم دل بلات

گر نجات از عشق جویی، اوحدی

پیش او هم، نه رهت باشد، نه جات
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

مهر گسل گشت یار، عهد شکن شد حبیب

اصل خطر شد دوا، رای خطا زد صلیب

خوارم و بی‌وصل دوست خوار بود آدمی

زارم و بی‌روی گل زار بود عندلیب

دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار

یا نظری بی‌ستیز، یا گذری بی‌رقیب

ما ز تو مهر و وفا خواسته‌ایم، ای صنم

نی چو کسان دگر عاشق رنگیم و طیب

نیست ز خامان عجب عشق زنخدان و لب

طبع چه جوید؟رطب، طفل چه جوید زبیب

ابروی محراب‌وش گر سوی مسجد بری

نعره برآرد امام، در غلط افتد خطیب

گر بکشم خویش را در طلب وصل تو

سود ندارد، که نیست کار برون از نصیب

چاره بجز صبر نیست، کان رخ چون آفتاب

دل برباید، مگر دیده بدوزد لبیب

دل‌منه، ای اوحدی، زانکه به شهر کسان

جور کشد بی‌سخن عاشق و آنگه غریب
 

فریبارئیسی

غزل غزل ترانه شو


غزل غزل ترانه شو"به نام من گناه کن"

ببین ستاره می شوم بیا به من نگاه کن

ببین مراکه خسته ام اسیرلحضه های تو

شمیم لحظه های من به این زمانه آه کن

ببین که خندهای تومرابه دام میکشد

برای من شکوفه شوبه خنده قاه قاه کن

ببین شب ازنگاه توبه ماه تعنه میزند

نگاهی ازسرنظربه خندهای ماه کن

عزیزلحظه های من بیابه من نگاه کن

گناه توبه پای من بیا واشتباه کن


                               بهمن91


www.fariba-shab.blogfa.com


گزیده ای غزلیات اوحدی

مکن از برم جدایی، مرو از کنارم امشب

که نمی‌شکیبد از تو دل بی‌قرارم امشب

ز طرب نماند باقی، که مرا تو هم وثاقی

چو لب تو گشت ساقی نکند خمارم امشب

چه زنی صلای رفتن؟چو نماند پای رفتن

چه کنی هوای رفتن؟ که نمیگذارم امشب

به رخم چو بر گشادی در وعدها که دادی

نه شگفت اگر به شادی نفسی برآرم امشب

چو شدم وصال روزی، به توقعم چه سوزی؟

چه شود که بر فروزی دل سوکوارم امشب؟

گل بخت شد شکفته، که شوم چو بخت خفته

که تو داده‌ای نهفته بر خویش بارم امشب

اگر از هزار دستم، بکشند خوار و پستم

چو یکی همی پرستم، چه غم از هزارم امشب

دگر آرزو نجویم، پی آرزو نپویم

همه از تو شکر گویم، که تویی شکارم امشب

دل اوحدی تو داری، چو نمی‌دهی بیاری

نکنم به ترک زاری، که ز عشق زارم امشب
 

پیامکای گوشیت

بازم دوباره شب شد منم که بی قرارم

واسه یه لحظه دیدنت دیگه طاقت ندارم

 

با این قلب شکستم یه گوشه ای نشستم

برای برگشتن تو هنوز منتظر هستم

 

چه روزای بدی دارم چقد سخته جدایی

هنوز نرفتی از قلبم نفرین به بی وفایی

 

تصمیمتو عوض نکن دیگه تو فکر من نباش

تموم کن این عشقو عزیز نمک رو زخم من نپاش

 

اگه میخوای بری برو ازت دوباره میگذرم

به گریه هام بخند گلم من از تو بی وفاترم

 

نمیگم اشتباهمی نمیگم تکرار نمیشی

فقط برو برنگرد تو واسه ما یار نمیشی

 

چرا نزاشتی سعیده باهمدیگه ما بمونیم

بعد تو من با این دلم تنهای تنها میمونیم

 

این روزا یادت بمونه از دست دادی یه رنگیتو

نزاشتی که-چک کنم پیامکای گوشیتو

 

چی کم گذاشتم واسه تو؟چرا آخه اینطوری شد؟

من که دوست داشتم عزیز چرا دلم شکسته شد؟

 

عشق تو خیلی بیخوده کاشکی اینو بدونی

کاشکی بری تا همیشه خداکنه نمونی

گزیده ای غزلیات اوحدی

بیار باده، که ما را به هیچ حال امشب

برون نمی‌رود آن صورت از خیال امشب

به حکم آنکه ندارم حضور بی‌رخ دوست

مرا نماز حرامست و می حلال امشب

ز باده خوردن اگر منع می‌کنندم خلق

بدین سخن نتوان رفت در جوال امشب

ز عشرت و طرب و باده هیچ باقی نیست

ولی چه سود؟ که دوریم از آن جمال امشب

گرم نه وعدهٔ دیدار باز دادی دل

بلای هجر نمی‌کردم احتمال امشب

هلال، اگر نه چو ابروی یار من بودی

نکردمی نظر مهر در هلال امشب

شینیده‌ای که: بنالند عاشقان بی‌دوست؟

تو نیز عاشقی، ای اوحدی، بنال امشب
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

پس از مشقت دوشین که داشت گوش امشب؟

که من به کام رسم زان لب چو نوش امشب

کشیده‌ایم بسی‌بار چرخ، وقت آمد

که چرخ غاشیهٔ ما کشد به دوش امشب

بیار، ساقی، از آن جام راوقی، تا من

در افگنم به رواق فلک خروش امشب

خیال خوب مبند، ای دل امشبی و مخسب

تو نیز جهد کن، ای دیده و بکوش امشب

ز خانقاه دلم سیر شد، برای خدای

مرا مبر ز سرکوی می‌فروش امشب

شراب حاضر و معشوق مست و من عاشق

ز من مدار توقع به عقل و هوش امشب

به ترک نام کن، ای اوحدی وخرمن ننگ

بیار باده و بنشین و باده نوش امشب
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

بت خورشید رخ من به گذارست امشب

شب روان را رخ او مشعله دارست امشب

خاک مشکست و زمین عنبر و دیوار عبیر

باد گل بوی و هوا غالیه بارست امشب

دیدهٔ آن که نمی‌خفت و سعادت می‌جست

گو: نگه کن، که سعادت بگذارست امشب

آن بهشتی، که ترا وعده به فردا دادند

همه در حلقهٔ آن زلف چو مارست امشب

گل این باغچه بی‌خار نباشد فردا

گل بچینید، که بی‌زحمت خارست امشب

عید را قدر نباشد بر شبهای چنین

روز نوروز خود اندر چه شمارست امشب؟

تا قبولت نکند یار نیابی اقبال

مقبل آنست که در صحبت یارست امشب

ماهرویی که ز ما پرده همی کرد و حجاب

پرده از روی بر انداخت که: بارست امشب

دوست حاضر شده ناخوانده و دشمن غایب

اوحدی، پرورش روح چه کارست امشب؟
 

حمزه زارعی - اتفاق ...


http://s1.picofile.com/file/7696944729/487709_163647917125147_1509123666_n.jpg

گلناز میرزائی (کمک)

کمک


من اینجام

غرق درسکوتی مملو ازفریادهای خاموش

بی دغدغه

گنگ وسرگردانم

درتنگ وتاریک های مخروب احساسی گم شده

من اینجام

پر زغمم

پر زفریادم من

هرشب اینجا واژه ها تنها شنونده ی ناله های تنهاییم هستند

هرشبم باصدای گریه ی آنها به صبح میرسد

بدون این واژه ها تنهایی مراچه کسی پر می کرد؟

بدون این واژه ها غم هایم را چه کسی به دوش میکشید؟

چه کس فریادهایم رابه گوش می رساند؟

بدون این واژه ها هر احساسی درخلا می خشکید

و هیچکس نمی فهمید

در دل آن رهگذر که ازکنار ما گذشت

چه کس فریادمی کشید کمک؟


گلناز- دی 1391

http://rahaiegoli.blogfa.com

تکرار(کیان) ویرایش شده

                           تکرار

میدونم برای تو تکراری شدم          میدونم پیر و فرسوده حال شدم

کاش آغاز راه بی پایانم باشی     کاش در جاده مه گرفته کنارم باشی       

 نور چشمم آغوش گرمم       گل سرخِ تموم وجودم  

ادامه نوشته

گزیده ای غزلیات اوحدی

زان دوست که غمگینم، غم خوار کنش، یارب

دشمن که نمی‌خواهد، هم‌خوار کنش، یارب

اندر دل سخت او کین پر شد و مهر اندک

آن مهر که اندک شد، بسیار کنش، یارب

سر گشته و غم‌خوارم، آن کین غم ازو دارم

همچون من سرگشته، بی‌یار کنش، یارب

کردست رقیبان را خار گل روی خود

نازک شکفید آن گل، بی‌خار کنش، یارب

گر زلف چو ز نارش می‌رنجد ازین خرقه

این خرقه که من دارم، زنار کنش، یارب

این سینه که شد سوزان از مهر جگر دوزان

چون مهر بر افروزان، یا نار کنش، یارب

آن کو نکند باور بیماری و درد من

یک چند به درد او، بیمار کنش، یارب

چشمش همه را خواند وز روی مرا راند

مستست و نمی‌داند، هشیار کنش، یارب

هر دم به دل سختم، تاراج کند رختم

در خواب شد این بختم، بیدار کنش، یارب

بی‌کار شد آه من، اندر دل ماه من

منگر به گناه من، پر کار کنش، یارب

دل برد و ز درد دل می‌گریم و می‌گویم:

کان کس که ببرد این دل، دلدار کنش، یارب

آن کش نشد آگاهی از غارت رخت من

یک هفته اسیر این طرار کنش، یارب

گر زانکه بیازارد، سهلست، مرا آن بت

از اوحدی آن آزار، بیزار کنش، یارب
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

امروز چون گذشتی برما؟ عجب، عجب!

ماه نوی که گشتی پیدا، عجب، عجب!

خوبت رخست و زیبا، بنشین، نکو، نکو

شاد آمدی و خرم، فرما، عجب، عجب!

بخت من و من آسان با تو؟ بیا، بیا

خوی تو و تو ساکن باما، عجب، عجب!

چونت ز دل برآمد، جانا که بی‌رقیب

بر من گذار کردی تنها؟ عجب، عجب!

دری و دور گشته ز دریای چشم ما

ای در باز گشته ز دریا، عجب، عجب

آگاه چون نکردی ما را ز آمدن

ناگاه چون فتادی اینجا؟ عجب، عجب!

زینهاست کاوحدی به تو دادست دل چنین

زان دل چگونه آمد اینها؟ عجب، عجب!
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

یا بپوش آن روی زیبا در نقاب

یا دگر بیرون مرو چون آفتاب

بند کن زلف جهان آشوب را

گر نمی‌خواهی جهانی را خراب

رنج من زان چشم خواب‌آلود تست

چون کنم، کندر نمی‌آید ز خواب؟

زلف را وقتی اگر تابی دهی

آن تو دانی، روی را از من متاب

من که خود میمیرم از هجران تو

بر هلاک من چه می‌جویی شتاب؟

تا نرفتی در نیامد تیره شب

تا نیایی بر نیاید آفتاب

حال هجران تو من دانم، که من

سینه‌ای دارم پر از آتش کباب

عاشقم، روزی بر آویزم بتو

تشنه‌ام، خود را در اندازم به آب

اوحدی کامروز هجران تو دید

ایزدش فردا نفرماید عذاب
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب

ما را رسد، که بی‌تو ندیدیم روی خواب

ما را دلیست گمشده در چین زلف تو

اکنون که حال با تو بگفتیم، بازیاب

باریک تر ز موی سؤالیست در دلم

شیرین‌تر از لب تو نگوید کسی جواب

رویت ز روشنی چو بهشتست و من ز درد

در وی به حیرتم که: بهشتست یا عذاب؟

چشمم ز آب گریه به جوشست همچو دیگ

عشق آتشی همی کند آهسته زیر آب

هر دل که دید آب دو چشمم کباب شد

برآب دیده‌ای، که دل کس شود کباب؟

جز یک شراب هر دو نخوردیم، پس چرا

چشم تو مست گشت و دل اوحدی خراب؟
 

انعکاس معکوس(کیان)

انعکاس معکوس

خورشید در آغوشت خوابیده       ماه تو آسمون شب تابیده

ابر رو جارو می کنم           تو رو پیدا می کنم

                گل و گلدون ماه ایون        ابرو بارون  آسمون مهربون     

ادامه نوشته

مهسا یوسفی


فکر کن.

تمام بودن تو،

زاده ی ذهن خلاق من بود.

و من در تب رویایی ترین کابوس،

تو را به واژه رسانده ام.

به آینده بیا.

کمی عاشقانه...

کمی مهربان...

کمی گرم... .

تو را چنان که تویی،تمنا کرده ام.

فکر کن.

به سراب سرانگشتان من،

به خیال موهای نیمه باز،

به تشنج یک حضور.

نگاه کن که چگونه،

مقابل قهوه ای چشم های تو،

عسل از چشم هایم پرید.

ببین چگونه من،در گذر زمان زنده بودن،

به مرگ فاصله رسیده ام.

فکر کن.

تمام بودن تو،

زاده ی ذهن خلاق من بود.

گزیده ای غزلیات اوحدی

نیست در آبگینه آتش و آب

باده‌شان رنگ می‌دهد، دریاب

باده نیز اندر اصل خود آبیست

کآفتابش فروغ بخشد و تاب

ز آب بی رنگ شد عنب موجود

وز عنب شیره وز شیره شراب

زین منازل نکرده آب گذار

هیچ کس را نکرد مست خراب

باش، تا رنگ و بوی برخیزد

که همان آب صرف بینی، آب

هر کس از باده نسبتی دیدند

جمله بین کس نشد ز روی صواب

چشم ازو رنگ برد و بینی بوی

عاقلش سکر دید و غافل خواب

اگرت چشم دوربین باشد

بر گرفتم ازان جمال نقاب

اوحدی، هرچه غیر او بینی

نیست یک باره جز غرور سراب
 

گزیده ای غزلیات اوحدی

نوبهارست و دل پر هوس و بادهٔ ناب

حبذا روی نگار و لب کشت و سر آب

صبح برخیز و بر گل به صبوحی بنشین

چون به آواز خوش مرغ درآیی از خواب

عیش نیکوست کسی را که تواند کردن

ای توانای خردمند، چه داری؟ دریاب

اگر آن زلف تو در بردن عقل از همه روی


وی لب تو در غارت دین از همه باب

کافران روی به محراب نکردند، ولی

بکنند ار خم ابروی تو باشد محراب

اوحدی پیش تو صد نامه فرستاد از شوق

که نه آثار وفا دید و نه ایثار جواب
 

رئالیسم غیرجادویی

زنهای بی‌شماری
شبهای بلند زمستان
نامه‌های عاشقانه‌ی بلند نوشته‌اند
آهی بلند کشیده‌اند
و با میل‌های بلند
به بافتن دستکش برای مردانشان ادامه داده‌اند،
من جز رویا بافتنی دیگری بلد نیستم
در مِیل‌های کوتاهم به تو می‌نویسم
دستکشهای چرمی‌ات را در اداره جا نگذاری
و پیش از آنکه تو فرصت جواب دادن پیدا کنی
آه!
زمستان تمام شده‌است.