اذان


بگذار موذنِ  مسجدِ  محله ی ما ، توی بلند گو  فریاد  بزند ...


مَن  روزه ی  خود  را  باز  نمی کنــــم ...


مَن قسم  خورده ام  با  لبــــان  تــــــــو  افطار  کنم ...

آخر عشق چرا آخه باید باشه جدایی؟

دوباره تو کنارمی انگاری دنیا با منه


فقط همین بدون گلم عشق تو بند جونمه


دوباره تو عاشق شدی این از چشات مشخصه


کم کم باورم شده عاشقیم مقدسه


کجای دنیا گم شدیم که عشقمون همیشه نیست؟


چکار داره هوس با عشق-توی دلا یه رنگی نیست


چرا دنیا کثیف شده؟کجاست عشق خدایی؟


آخر عشق چرا آخه باید باشه جدایی؟


سعیده واسه همیشه فقط بمون عشق خودم


یه وقتایی بهم بگو بدجوری عاشقت شدم...

نازنین

معرفی نامه:

سلام دوستان من امیدوارم از شعر های من خوشتان بیاید این هم آدرس وبلاگ شخصی من است.


http://nazai-faham.blogfa.com

نازنین ((پشت پنجره))

دختری است زیبا......

در پشت پنجره

دختری که آرزوی آزادی دارد

دخترک غمگین نشسته

منتظر باران

ناگهان اشک در چشمانش جمع می شود و......

گریه می کند و دخترک با باران هم صدا می شود






ترانه بازی2

                         بازی2

توی زندگی سوختم و ساختم            توی این بازی به دست تو باختم

نمیدونم از کیو و کجا شروع شد         نمیدونم کی ای بازی تموم شد

تموم دنیا شده قصه رستم و سهراب          دنیای روشن شده عذاب و سراب

بره در لباس گرگ و گرگ در لباس بره       می گم چی شده قصه میگه از بهره

دلم می گیره وقتی می بینم              همه زیر مشکلات می میرن و می بینم


یکی می خوابه درآغوش گشنگی      یکی تموم دنیاش میشه نعمت زندگی

دنیا پر شده از بازی قدرت و ثروت    جای آدمای خوب کجاست دنیای بی مروت

شاید خواب کودک بشه بی بمب و موشک     تموم رویاهاش میشه رنگارنگ بی شک

از زندگی خستم درا رو بستم و شکستم         به تماشای بازی آدما گوشه ای نشستم

میخوام عاشقت بمونم


میدونم نمیدونی چقدر عاشقت شدم
میخوام عاشقت بمونم حتی اگه گناه باشه
من میدونم نمیدونی چقدر دوست دارم
کمه کم فکر میکنم قد همه دنیا باشه

******************************
اونی که دوسش داری اصلا دوست نداره
کاش میشد یکم اونم عاشقو دیوونت باشه
یه سوال همش تو رویام دارم ازت
چرا آرزوت اینه دستات از دستم جدا باشه؟؟؟

********************************
خیلی دلم میخواد بگی آرزوته کجا باشی؟
بگم که جز پیش شما دلم میخواد کجا باشه؟
خیلی دوست دارم یه روزی بگی که عاشقم شدی
تنها آرزوم از خدا شاید فقط همین باشه

************************************
وقتی صدام میکنی قلبم بدجور میلرزه
خودت بگو این لرزیدن میشه کاره صدا باشه؟
یه جور اومدی تو قلبم که راه برگشت نداری
فکر میکنم اومدنت فقط کاره خدا باشه




ترانه دیار غربت (کیان)

دیار غربت


آدما شدن پوچ و تو خالی          مرد عاشق تو در چه حالی

مرد تنهای شبای عاشقی                   عجب داری شور و شوقی

رنگ رویا اینجا خاکستریه             زیر آسمون آبی چه خبری

ادامه نوشته

فروغ فرخزاد

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ

نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد

نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطائی کردم

که ز من رشته الفت بگسست

در دلش جائی اگر بود مرا

پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا می نگرم باز هم اوست

که بچشمان ترم خیره شده

درد عشقست که با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم

بی گمان زودتر از دل برود

مرگ باید که مرا دریابد

ورنه دردیست که مشکل برود

تا لب بر لب من م لغزد

می کشم آه که کاش این او بود

کاش این لب که مرا می بوسد

لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود که چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده که بود

شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بردارم

بار سنگین غم عشقش را

شعر خود جلوه ئی از رویش شد

با که گویم ستم عشقش را

مادر، این شانه ز مویم بردار

سرمه را پاک کن از چشمانم

بکن این پیرهنم را از تن

زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست

به چکار آیدم این زیبائی

بشکن این آینه را ای مادر

حاصلم چیست ز خود آرائی

در ببندید و بگوئید که من

جز او از همه کس بگسستم

کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست

فاش گوئید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور

زود پرسید که پیغام از کیست

گر از او نیست بگوئید آن زن

دیرگاهیست، در این منزل نیست

ا.س.ر.ا

سیرت آدمی را که نگاه میکنم صورت را بیشترمیبینم 

، صورتک ها را خوبمیشناسم

صورتک ها راکه بردارند به راز وجودشان بی نمیبرم

من از ژرفای نگاه کلماتشان آن ها را میفهمم


نمیدونم من خسته م یا افکارم

خسته از خستگی خسته ترین افکار خسته 

من همینم ا.س.ر

همین4حرف همین قدر ساده ی بیچیدگی هایم

زیاد که بشناسیم کمتربیدام میکنی

نقطه که ندارم از سادگیم نیست از بیچیدگی حرف های درونم است

فکرکردن به حرفام خرجی نداره

فقط زیاد که بهش فکر کنی گیج تر میشی

@sr@

Alone Girl On Sea

ترانه بابا بزرگ (کیان)

                                 بابا بزرگ                          

دستای گرم و نگاهِ مهربون بابا بزرگ       مثه دنیای عاشقا شده بهشت بزرگ

زنگ آخر مدرسه زنگ شادم بود          شوق دیدن دوبارت تو وجودم بود

چشم به راهم بودی دم مدرسه         با لبخند می گفتی دیگه درس بسه

چقد شیرینِ خاطرات بچگی با تو       چقد تلخ این فاصله بین من و تو

همیشه آومدی با بسته شکلات     گفتی دور شو لحظه ای از مشکلات

یادم دادی مهر و محبتِ زندگی رو    یاد گرفتم فرق دلتنگی رو از وابستگی رو

هر سال میاد روزی یکبار از روزا      یادت گذر میکنه یکی از این روزا                

لحظه آخر دادی یه یادگاری           خراب و آشفتم کردی با این یادگاری

بمون...


بمون دل من فقط به بودنت خوشه


منو فکر رفتنه تو میکشه


لحظه هام تباه بی تو


زندگیم سیاه


بی تو نمیتونم

یک پاییز طولانی

باز هم نیامده،بهانه ی رفتن گرفته ای.

باز هم چمدان نارنجی ات را،

پر از قاب های پاییز کرده ای.

من که گفته بودم اگر بیایی

پاییز،

چند ماهی بیشتر طول می کشد.

من که همه ی این ها را گفته بودم.

حتی برایت نوشته بودم

بعد از آن عصر بارانی که رفتی،

من شاعر شدم.

ولی تو

        امشب،

             یک روز نرسیده به پاییز

                                      آمدی.

میخواهی صبح بروی؟

کجا؟

گستردگی آغوش من،

حداقل چند روزی طول میکشد

تو نمی توانی تن بکنی از این دست ها

تو عزیز کرده ی دیگران نبوده ای

که یک شبه بیایی و یک شبه بروی.

خاطرت هست؟

آن دویدن های بی مقصد؟

آن دلتنگی های بی مرز و حد؟

من چشم گذاشتم

تو را تا کودکی هایم شمردم،

و تو اکنون

به بلوغ جوانی من رسیده ای.

کمی بیشتر بمان.

دنیا به آخر نمی رسد.

من برایت نوشته بودم،

وقتی باران می بارد

نیمکت ها همه یک نفره می شوند

چتر ها کوچک تر

و خیابان های این شهر

به هیچ مقصدی ختم نمی شوند.

گفته بودم،

شعرهای من،

بی مخاطب مانده اند.

حالا که آمده ای

یک پاییز طولانی بمان.

چمدانت را

پر از لباس های من کن

و گستردگی آغوشت را

تا چندین سال،امتداد بده.

باور کن دنیا به آخر نمی رسد.


مهسا یوسفی

maisa8.blogfa.com

ترانه دایی(کیان)

دایی پاک و مهربونی    دایی خوشرو و خوش زبونی

شدی معمار ساختمون        می سازی بهار از زمستون

گذاشتی چند تا یادگاری       توی همین شهر هر گوشه و کناری

از دنیا ساختی دنیای دیگری    از دنیا گوشه حسسنیه داری

به این خونه دل بستی            دوباره منتظر آقا نشستی

میاد از آسمون فرشته مهربون    چقد سخت انتظار بارون

لرزش صدات با گفتن مادر          اشکای جاری از یاد مادر

فریدون مشیری

اگر ماه بودم به هرجا که بودم

سراغ تورا از خدا می گرفتم

وگرسنگ بودم به هرجا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هرجا که بودم

مرا می شکستی مرا میشکستی

(فریدون مشیری)

گلناز میرزائی(بهشت گمشده)

بهشت گمشده


سرشارم از خستگی

اما محکومم به ادامه ی این زندگی

آخر این هم رسم بندگی است؟

ایستادن و مرگ عدالت دیدن هم زندگی است؟

نه....

من مردم و این از آیین مردگی است

شنیدی؟

میگن بهشت و جهنم ما همین دنیای چهنمی است

بهشت،همان جا که دور از ماست

و جهنم،نقطه ی ایستادن ما

شنیدی؟...

* * *

آن شب تا صبح 

من از گفتنی ها گفتم و تو فقط می شنیدی

نگاه می کردی

ولی هیچ،نمی گفتی

دم صبح

از کتابی که در دست داشتی جمله ای خواندی که همه فکرمن شد:

(مرگ از محل حکومت خود به تنهایی می تواند از بهشت جهنمی،واز جهنم بهشتی سازد)


گلناز-خرداد 1391


http://rahairgoli.blogfa.com