دوش چه خورده‌ای خراب!؟

سوری به سویِ گفت
سازی به سوی او،
ما گريه‌ها کرده‌ايم در اين ديار
حالا به هر جهت
حالا به هرچه رو!
هی بادِ بی‌شانه از پريشانی فَرا
کسی نديده‌ام
دانای اين دقيقه‌ی من!


با قول و قافيه، حرفی
تا بيارَدَم به هر واژه که حضرتِ من است و
او حافظ من است.
من معنی آوازِ تو بوده‌ام به وقتِ اولا،
دلم از وحشتِ زندانِ سکندری که سا، با، را،
بگير و بيا دعای گريه و
سازی که سليمان به باديه داده‌ام.
يا کولیِ کتاب‌بدوش
دوش چه خورده‌ای خراب!؟

ضمیر زبان

اکنون برآ،
اکنون از اين راه
که به راهِ رهايی آمده‌ای
هزاره‌ی گيج را
به گهواره‌ی آسمان بسپار.
با سُرنای صبح
بر جبين جهان برآ،
ترکه بر دُهلِ دريا بزن!
گوش کن ای حضور
سرانجام اين گريسته‌ی بی‌پناه
کلمات کهنسالِ خود را
به دريا خواهد رساند.
پس برآ
ای باغ،
ای شيئی الحياتِ دليل!
تو ... ضمير زبان منی
از اين راه
که رهايی آدمی‌ست

از یک مکالمه معمولی

از یک مکالمه معمولی

گاهی آن‌قدر بی‌دلیل

به گریه می‌افتم،

که واقعا بی‌دلیل به گریه می‌افتم!

.

یک‌بار هم

لابه‌لای‌ همین حس و هوا بودم،

دیدم خداوندِ رحمان و رحیم نیز

گاهی یادش می‌رود

جز من

شاعرانِ بزرگِ دیگری هم هستند

که گاهی بی‌دلیل به گریه می‌افتند.

این شعر از من نیست

«واقعا...!»

این شعر از من نیست،

درست است باران دارد

خواب دارد

زندگی دارد،

اما این شعر از من نیست.

شاید کسی آن‌را فردا سروده بوده به این بادیه!

این شعر را

یک نفرِ دیگر

برای یک نفرِ دیگر سروده است.

مشکل این‌جاست که من

گاهی نمی‌دانم کیستم،

بی‌زحمت... چراغ را بالاتر بگیر!

حال همه ی ما خوب است

سلام

حال همه ی ما خوب است.

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند.


با این همه عمری اگر باقی بود٬

طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد

و نه این دل ناماندگار بی درمان...

تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود

میدانم همیشه حیات آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است

اما تو لااقل حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست؟


راستی خبرت بدهم خواب دیده ام

خانه ای خریده ام

بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار

هی بخند


بی پرده بگویمت

چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت.

دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ما میگذرد

باد بوی نامهای کسان من میدهد.

یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟


نامه ام باید کوتاه باشد، ساده باشد،

بی حرفی از ابهام و آینه،

از نو برایت مینویسم:

حال همه ی ما خوب است،

اما تو باور نکن.