مهسا یوسفی

بوسه های تو

آب سرد است بر آتش گونه هام.

جوانه ایست بر شاخه ی بازوهام.

تو به مهربانیت ادامه بده

من جنگلی میشوم از تو سبز.

تا پرنده ها

آواز مرا

از حنجره ی تو بخوانند.

بوسه های تو باران است.

من جنگلی میشوم از تو سبز.



گلناز میرزائی(پرسه)

پرسه

 

من همچو زخمی کهنه

لذت یک گگناه

ترس ازفردا

ازیاد بردهُهرچه دعا

فراموش کرده مرا خدا

عقیده ای که سراپاعقده ام

مغروری که سراپا غصه ام

چراغم سراپا بی فرغی

ازیاد برده هرچه خوبی

مست گگناهان نکرده

در کوچه های تنهایی روحی کنده کنده

به دنبال عشقی جهانی

وفضایی آسمتنی

که باشم تنها با رهایی

 

گلناز-مرداد ۱۳۹۲

 

http://rahaiegoli.blogfa.com

مهسا یوسفی

بار دیگر شخصی که دوست می داشتم.

در یادواره ی ابدیت،

ماندگاری ای جاودانه،

آن سوی سعادت های بی بنیاد.

 

قدم های تو،

عطشناک ترین واژه های بی تکرار است.

بار دیگر شهری که دوست می داشتم،

با نخل های انبوه،

دریای همیشه سالم،

و گویش عجیب جنوب،

جاودان باد یاد سهراب که گفت:

"دلخوشی ها کم نیست"

و چه تکرار سعادت ناکی!

بوی عبور،

در واقعیت فراموشی،

در ماندگاری ای شاعرانه می وزد.

بار دیگر اشعاری که دوست می داشتم:

"ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"

ایمان بیاوریم به نداشته های عصیانگر.

روز پرواز واژه ها،

روز رفتن تو بود.

بار دیگر،به یاد کسی که دوست می داشتم.

maisa8.blogfa.com

بوم زندگی

تراژدی دنیای من از پوچی هیچ نشات می گیرد

من بوم زندگی ام را با رنگ های سیاه وسفید رنگ کرده ام

رنگ های خاموش و ساکت اینگونه مرا به تصویر میکشند:

سکوتی سرشار از فریادهای دختری رها شده در باد!

مثل جیغ بنفشی در خلا!

مثل هاشورزدن حرف های ناگفته ام

و چقدر سخت می توانم دست هایم را به ماه برسانم

ماه می دود و من هم!

من از آورگی چشمانم در این تاریکی می ترسم!

@sr@

نازنین(لحظه ای)

لحظه ای
لحظه ای                                                

                      لحظه ای
                                                                                   لحظه های عاشق شدن

لحظه های باور من

لحظه های دلتنگی من
لحظه های به هم پیوستن


لحظه های جدایی




لحظه های جدایییییییییییییییییییییییییییی

                                                          

یکی پشت سرت خون گریه میکنه...

کجایی هستیه قلبم غم دوریت میده عذابم


چی میشه اگه بزاری فقط یه شب به یاد تو بخوابم


کجایی توی این روزا که تنهایی شده یارم


تو کجایی که ببینی فقط گریه شده کارم


هرچی بخوای همون میشم فقط بیا دستمو بگیر


دلخوشیم فقط تویی دلخوشیمو ازم نگیر


حال خوشی ندارم شاید دلت گرفته


شاید دلتنگ شدی یکم قلبتو غم گرفته


شاید الان تو رویاهات داری باهام حرف میزنی


آخه وقتی دلگیری حرفاتو با من میزنی


میخوام چشامو ببندم شاید خوابتو ببینم


خیلی وقته توی خوابم نمیای ای نازنینم


سعیده جان دلم شکست وقتی دیدم کمم برات


وقتی دیدم ستاره ها کم میارن پیش چشات


خانم خوشگل من عشق من منت گفتن نداره


کی میگه عشقای دنیا نه به باره نه به داره؟


میدونم تو همه دنیا من واسه تو کمترینم


این از بخت بده ماست من همینم که همینم

گلناز میرزائی(ایستادن)

ایستادن

 

گریستنم از بهر چیست؟

من که بی دلیل و بی صدا میگریم؟

می آید قطره ای ،گونه ام را نوازش میکند

لحظه ای باناله ام همراه است

وچندی بعد

ازصورتم فراری

*    *     *

پشت پرده ی تنهایی

تنهاتر از همیشه به تنهایی خود مینگرم

نقطه ای به سیاهی یک شب

وبه تنهایی قطره ای اشک

روی برگه ی آچهار

شهرت یافته به بی دلیلی

می دانم که باید گسست این پیوند سیاه و سفیدی را

اما جداشدن از سیاهی ای که من نقطه را ثابت میکند؟

واما میدانم که دیدن این ایستادن هم مرگی است ناتمام

ورفتن......

کلمه ای نیست برای توصیف من

لحظه ای خوب،لحظه ای بد

نگاهی عمیق اما حرفی سطحی

دراوج همهمه،تنها

کنار عشق،صحبت از نفرت

وقتی نقطه ای که جمله را پایان می بخشید

و اکنون

شیرازه ای که صفحه های پرشده از احمقانه های سرنوشت را به ایستادن کنار هم محکوم می کند

بایدی

که بی رحمانه احتمالات را خط می زند

وکسی که باغرور

به افسوس خود می خندد

 

گلناز-آبان 1390

 

http://rahaiegoli.blogfa.com

 

گلناز میرزائی(قاب بهشتی)

قاب بهشتی

 

درقابی از جنس درختان بهشتی

چند پرنده در هیاهوی وزش باد

درگیر صدای نازک حیات

هرکدام یک شاخه بر دهان

دیگری به پای

به دنبال یک سرپناه

می چرخند

همچو چرخ روزگار

 

گلناز-تیر 1390

 

http://rahaiegoli.blogfa.com

گلناز میرزائی (هستی من)

هستی من

 

عمری است باتو گریستن را آموخته ام

ودر نبود تو جای تمامی اشک ها غصه خورده ام

به یاد تمام روزهایی که باهم گریستیم

درکنار نبودنت به توهم صدای تو گوش سپردم

نبودی و من لحظه لحظه باتو زندگی کردم

کنارت نشستم

تو دفتر  خاطراتت را ورق میزدی و می خواندی و من،می خندیدم

ولی شنیدم که می گفتند:

تونبودی و نیستی و نخواهی آمد

ولی تو انقدر هستی که به نیستی می انگاری

من از بودنت سرشارم

ازحضورت لبریزم

وتمامی عمرم را

باملودی بوئنت زندگی خواهم کرد

حتی اگر درودی از تو نشنوم

 

گلناز-مرداد 1391

 

http://rahaiegoli.blogfa.com