حق و باطل

فاصله حق و باطل از یاد رفته         ظاهری باطل نما جای حق نشسته

چشمایی که می بینن و حکم میدن    آبروی مومنی رو به باد میدن

شیخ مکتب رو لعنت گفتن و رفتن     مومنی ظاهر نما جای شیخ گذاشتن

گفتن حرفای تو دین و ایمان بود      چراغی روشن توی تاریکی جاده بود

گفتا علتُ و دیدی و معلول را ندیدی   ایمان را در لغزشی به باد دادی

من سوی چشمیه ناب و پاک میروم     پاک میروم سوی چشمیه ناب میروم

گفتا هر چه گوی من هستم در هستی   تو آنچه نمایی در هستی در عمل هستی

عطر خاطرات

جای تو آینه اشکامُ پاک میکنه
دیوار خونه به حرفام گوش میکنه
غرق تو شدو و راهمو گم کردم
آواره و سرگردنِ عطر خاطراتت شدم
بوی پیرهنی پیچیده توی ای خونه
کــه منــو کرده ومـجنـون و دیــونــه
وقتی بهار توی کوچه قدم میزنه
یه چیزی توی این سینه چنگ میزنه
ابر و بارون میرن از آسمون تا تو بدرخشی توی آسمون
خورشید بعد بارونم نگیر لحظه ها رو از من
شبا عکستو در آغوش می کشم
تا توی خوابم لظه ای کنار تو باشم
تا بگم همیشه و همه جا به یادت هستم
توی سکوت این خونه یه گوشه نشستم
انتظار هر ثانیش برام مزخرف شده
انگار روزگار منو به تنهایی گره زده
نمی دونم شاید تقدیر تقویم من اینه
که تنها باشم کنار خاطرات این خونه

قیاس

گفت:

هرگز کسی رو با کسی مقایسه نکن!

هیچوقت خودتو با هرکسی مقایسه نکن!

تو هرکسی نیستی!

تو خودتی!

------------

آره من همانم که زعشقت زانوهایم بریده....و بر این عشق سجده میکنم!

من هرکسی نیستم و هرکسی هم من نیست!

من  متفاوتم!

و تو خاص ترین مخاطب خاص منی!

مخاطب خاص...


امشب دوباره اومدی تا رویاهام رنگی بشه

شاید همین خواب عمیق پایان دلتنگی بشه

امشب دوباره اومدی تا خوابمو رنگی کنی

تا چشمای مغرورمو درگیر بی صبری کنی

دارم نگاهت میکنم داره ازم دل می بری

چش برنمیدارم ازت تو از همه زیباتری

حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم

دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور می کنم

با رویاهات سر میکنم

برای دلبستن به تو دلکنده بودم از همه

چشمامو روی هم میذارم هرچی ببینمت کمه

امشب دوباره اومدی تا حالمو بهتر کنی

تا خوابمو لبریز یاس تا بغضمو پرپر کنی

حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم

دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور می کنم
با رویاهات سر میکنم

جاده تنهایی

یه صندلی خالی توی ایون    عاشقی دل سپرده به بارون

کارش شده تماشایِ پنجره بیرون       هر روز میشینه آروم و مهربون

انگار دلشو جا گذاشته توی تنهایی       ذهنش پر شده از خاطرات جدایی

توی جادهِ تنهاییِ دلش قدم میزنه           آخه قاب عکسی نداره که سربزنه

نمیدونهانتهای این جاده کجاست           شاید به مقصد رسیده شاید به بن بست

هنوز منتظر و دلواپسه ماه آسمونه         توی ذهنش هنوز به فکر حال اونه

اشکای عاشقانش میریزن روی گونش      کسی نیست ببینِ بهارش شده خزونش