به یارم بگید...

به یارم بگید خوبه من محبوبِ من آخه با تو من چه کردم
به یارم بگید بی کسم دلواپسم بیا دورِ تو بگردم
به یارم بگید بسشه دیگه وقتشه بیا طاقتم تمومه
به یارم بگید حالمو احوالمو بگید داشتنش آرزومه
آغوشتو وا کن دلشوره برپا کن قلبمو شیدا کن بسه جدایی
از بی کسی مردم بی تو کم آوردم هی بغضمو خوردم پس تو کجایی
دنیای من سرده تنهایی نامرده با من چیکار کرده درد جدایی
عکسی که تو قابه قلبی که بی تابه ساعتی که خوابه میگن کجایی
به یارم بگید خوبه من محبوبِ من آخه با تو من چه کردم
به یارم بگید بی کسم دلواپسم بیا دورِ تو بگردم
به یارم بگید بسشه دیگه وقتشه بیا طاقتم تمومه
به یارم بگید حالمو احوالمو بگید داشتنش آرزومه

مصطفی ربیعی

ما عاشق هم بودیم...

ما عاشق هم بودیم حسی که یه عادت نیست
از من که گذشت اما این رسم رفاقت نیست
اینکه منو از قلبت بی واهمه می گیری
اینکه منو می بازی دنبال کسی میری
وقتی همه ی دنیات تنهایی و غربت بود
وقتی همه جا با تو احساس یه وحشت بود
کی با همه ی قلبش بغض شبتو وا کرد
کی حال تورو فهمید کی با تو مدارا کرد
باشه برو حرفی نیست من از همه دلگیرم
حالا که دلت رفته دستاتو نمی گیرم
ما هر دو برای هم هر ثانیه کم بودیم
کی جز تو نمی دونه ما عاشق هم بودیم

متن آهنگ داغونم مجید خراطها

داغون یعنی نباشی و بیاد بارون
قدم زدن تنها تو خیابون تو باشی با اون
غصه یعنی نباشی ام دلش قرصه
یعنی اصلا حالتو نپرسه این یعنی داغون
بی کس یعنی دلت همش یه چیزیش هست
یعنی بفهمی با یکی دیگست
به روت نیاری
مردی یعنی زمانی که پر از دردی
دنبال یک بهونه میگردی تنهاش نذاری

عشقت یعنی یه لحظه نیستی کفری شم

یعنی زیادی غیرتی میشم نباشی پیشم
پیری یعنی همون که تو خودت میری
وقت غذا حس میکنی سیری
دلگیری
بسه انقدر زدم تو کوچتون پرسه
کم کم شدم از زندگیم خسته
دلم شکسته
ممنون که با اونی الان زیر بارون
قدم بزن باهاش تو خیابون
خوش باشی با اون
دیدی از آخر این قصه ترسیدی
تا چهارتارو دور و ورت دیدی
ازم بریدی
جونم به لب رسیده زیر بارونم
بوی تو میده این خیابونم
داغونم

ترانه سرا : مجید خراطها

مهدی احمدوند

چی عشق تو نگاه تو ؟، داغون و نابود کرده؟

آتیشه عشقمونو کی؟ ، خاکسترو دود کرده؟

حرفایه پر مکره کدوم؟ ، گرگی تورو مغرور کرد؟

کی تورو از دلم ربود؟ ، کی تورو از من دور کرد؟

کی نقطه ضعف منو دید؟ ، کی دستاتو ازم گرفت؟

اونهمه اشتیاق چی شد؟ ، کی از چشات قسم گرفت؟

رفتنه تو به قلبه من ، ضربه ی سنگینی کوبوند

مهلت نداد یه لحظه بهم ، تمومه دنیامو سوزوند

عارف همدانی

وصف رخسارتورادیدم ودلدارشدم

من به هرآینه ای درپیِ دیدارشدم 

((من به خال لبت ای دوست گرفتارشدم

چشم زیبای تورادیدم وبیمارشدم))

فکرمن جزبه درخانه ی توراه نرود

ازخیال تو منِ مجنون وبیکارشدم

مهرتودر دل این فردحقیرمی ماند

من به هرمهری به جزمهرتوبیزارشدم

من به وِرد وبه دعا وُبه نمازسحری 

به غم دوری تو (عارف) دلدار شدم

برمیگردد

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم

عشق را زنده نگه دار که بر می گردم

 

بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را

دست از این خاطره بردار که بر می گردم

 

دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است

تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم

 

بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت

عاشقت می شوم این بار که بر می گردم

 

گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی

به همان دیده بیدار که بر می گردم

 

پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار

روی رف آیینه بگذار که بر می گردم

 

پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به شب و پنجره بسپار که می گردم

شعر:امید مهدی نژاد

چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست

چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست

چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست

 

دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان

چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست

 

گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی

جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست

 

پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم

ای عشق خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست

 

در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش

پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست

شعر:حسین زحمتکش

دلم تا برایت تنگ می‌شود

دلم تا برایت تنگ می‌شود

نه شعر می‌خوانم

نه ترانه گوش می‌دهم

نه حرف هایمان را تکرار می‌کنم

 

دلم تا برایت تنگ می‌شود

می‌نشینم اسمت را می‌نویسم

می‌نویسم..می‌نویسم

بعد می‌گویم این همه او

پس دلتنگی چرا؟

 

دلم تا برایت تنگ می‌شود

میمِ مالکیت،

به آخر اسمت اضافه می‌کنم

و باز عاشقت می‌شوم..

شعر:گروس عبدالملکیان

نگفتم؟

من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟

ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟

 

یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض

از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟

 

تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست

صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟

 

با من هوایت ابری و دلگیر می شد 

من خیس تر از روح بارانم ،نگفتم؟

 

انبوه جنگل،ای هجوم شبنم و شعر

من خشکی قلب بیابانم ، نگفتم؟

 

در انتهای سرزمینی از افق دور

من کلبه ای متروک و ویرانم نگفتم؟

 

یا شایدم یک خانه از دیوار خالی

در  امتداد این خیابانم ، نگفتم؟

 

شعر:میلاد نجفی

بانو

بانو ! قرار ثانیه‌ها را به هم نریز

موهات را ببند و فضا را به هم نریز

 

بگذار در خیال خودم هی ببوسمت

رویای عاشقانه‌ی ما را به هم نریز

 

کمتر به فکر خط‌ ِ لب و چشم و سرمه باش

آرایش قشنگ خدا را به هم نریز

 

از کوچه‌ها که میگذری فکر خلق باش

اعصاب شیخ و شاه و گدا را به هم نریز

 

از شعر من بنوش و به رقص آی و مست شو

اما ردیف و وزن و هجا را به هم نریز

 

"امن یجیب" و "جاثیه" خواندم که آمدی

لطفن بمان و راز دعا را به هم نریز

 

میترسم این سکوت تو دیوانه‌ام کند

موهات را نبند و فضا را به هم بریز !

 

 

غریبه

کی می تونه بعد تو محرم راز من بشه
کی می تونه بعد تو همه نیاز من بشه
کی جاتو می گیره و درد دلامو گوش می ده
کی دیوونه کردنو مثل چشات خوب بلده
بعضی وقتا میام و یواشکی می بینمت
وقتی که غنچه بودی خودم باید می چیدمت
کی بجای من برات شبا لالایی می خونه
شنیدم اون غریبه قدر تورو نمی دونه
غریبه
تورو خدا
عشمو اذیت نکنی
قول مردونه بده
بهش خیانت نکنی
قول بده چشای اون
هیچ موقع اشکو نبینه
قول بده که هیچ شبی
چشم انتظارت نشینه
غریبه
غریبه
بگو که عاشقشی
همیشه اونو دوس داری
حالا که یار توئه
هیچی براش کم نذاری
بگو که عاشقشی
همیشه اونو دوس داری
حالا که یار توئه
هیچی براش کم نذاری
کی می تونه بعد تو محرم راز من بشه ؟

م. نظری

مانند غـریـقی کــه پر از وحـشت آب است ،
می گردم و دستم پی یک تکه طناب است

دلتنگی و تنـهایی و انـدوه و صـبوری
این عاقبت تیره ی یک عاشق ناب است

آن مرد پر از شور و غزل ، بعد تو جان داد
این آدم کوکی ، جسدی پشت نقاب است

یا مشکل ارســال پیام ، از دل مــا بود
یا منبــع گیــرنده ی قلـب تو خراب است

زایـیــده ی دردیـم و به بار آمـده ی عشق
در مکتب ما ، عشق فقط ، حرف حساب است

یک جمله بگو دلبرکم ! ... حرف دلت چیست ؟
عاشق شده این شاعر و ... دنبال جواب است

 م. نظری

ف.نظافتی

برای شادی روحم کمی غزل لطفا
دلم پر از غم و درد است، راه حل لطفا
 
همیشه کام مرا تلخ می کند دنیا
به قدر تلخی دنیای تان، عسل لطفا !
 
مرا به حال خودم ول کنید آدم ها
فقط برای کمی گریه لا اقل، لطفا
 
کسی میان شما عشق را نمی فهمد
ادا،دروغ بس است این همه دغل، لطفا
 
کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا
به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا
 
"به زور آمده بودم، به اختیار مرا"
ببر به آخر دنیا از این محل لطفا
 
نمانده راه زیادی، کنار قبرستان
پیاده میشوم آقا... همین بغل، لطفا
 
ف.نظافتی

گروس عبدالملکیان

‌‌
من و تو بارها
"زمان" را
در کافه ها
و خیابان ها
فراموش کرده بودیم...
و حالا "زمان" داشت از ما
انتقام می گرفت!

گروس عبدالملکیان

حسین منزوی

محبوبِ من!

بعد از تو....
گیجم
خالی ام
منگم.

بر داربستی از
(( چه خواهد شد ))
(( چه خواهم کرد ))
آونگم...

صلح است عشق،
امّا
اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظِ تو، با هر که می جنگم!

 

حسین منزوی

خودت میفهمی

از تو دیگر شده ام دور، خودت می فهمی؟
شده ای وصله ی نا جور، خودت می فهمی؟

نقشِ تو چیست در این رابطه ی یک طرفه؟
"بی اهمیت" و "مغرور"، خودت می فهمی؟

غیرِ جدی شده این رابطه از مرحمتت!!
مثلِ یک بازیِ پاسور، خودت می فهمی؟

می کِشم درد از این وضع، ببین با این که
عاشقی کرده مرا کور، خودت می فهمی؟

من فقط رابطه را، هی به جلو هُل دادم
بی کمک نیست که مقدور، خودت می فهمی؟

مثلِ سابق به من اصلا تو تمایل داری؟
یا شدی یکدفعه مجبور، خودت می فهمی؟

دارم از فاصله ها حسِ بدی می گیرم
خسته ام، خسته ی بدجور....

با شکوه جداشو

وقتی قرار است از زندگی کسی خارج شوی

با شکوه چون رنگین کمال برو

بگذار بعد از تو تمام آدم ها را با تو مقایسه کنن

بگذار عیار خوبی ها شوی

یقین بدان بعد از تو کسی به چشمش نخواهد آمد

و این تنها جزا آدم قدر ناشناس است!!!

بابا طاهر همدانی

یکی درد و یکی درمان پسندد   یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران   پسندم آنچه را جانان پسندد

علی قیصری

دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی

هم ناز دلربائی هم مثل قرص ماهی

وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا

یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی

روزی که می گذشتی از جاده های شهرم 

افتاده بودم از غم در بین کوره راهی

از درد بی قراری می کردم التماست

جانا نظر نکردی بر حال بی گناهی

تا کی سخن نگویم از درد مردمانم

گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی

جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند

وقتی مسیر آتش افتد به روی کاهی

با آنکه گریه کردم اصلاً عسل نکردی 

از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی

مخاطب خاص...


امشب دوباره اومدی تا رویاهام رنگی بشه

شاید همین خواب عمیق پایان دلتنگی بشه

امشب دوباره اومدی تا خوابمو رنگی کنی

تا چشمای مغرورمو درگیر بی صبری کنی

دارم نگاهت میکنم داره ازم دل می بری

چش برنمیدارم ازت تو از همه زیباتری

حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم

دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور می کنم

با رویاهات سر میکنم

برای دلبستن به تو دلکنده بودم از همه

چشمامو روی هم میذارم هرچی ببینمت کمه

امشب دوباره اومدی تا حالمو بهتر کنی

تا خوابمو لبریز یاس تا بغضمو پرپر کنی

حالا که قسمت دوریه با رویاهات سر میکنم

دستامو محکم تر بگیر دستاتو باور می کنم
با رویاهات سر میکنم

فروغ فرخزاد

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ

نیست یاری که مرا یاد کند

دیده ام خیره به ره ماند و نداد

نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطائی کردم

که ز من رشته الفت بگسست

در دلش جائی اگر بود مرا

پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا می نگرم باز هم اوست

که بچشمان ترم خیره شده

درد عشقست که با حسرت و سوز

بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم

بی گمان زودتر از دل برود

مرگ باید که مرا دریابد

ورنه دردیست که مشکل برود

تا لب بر لب من م لغزد

می کشم آه که کاش این او بود

کاش این لب که مرا می بوسد

لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود که چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده که بود

شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بردارم

بار سنگین غم عشقش را

شعر خود جلوه ئی از رویش شد

با که گویم ستم عشقش را

مادر، این شانه ز مویم بردار

سرمه را پاک کن از چشمانم

بکن این پیرهنم را از تن

زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست

به چکار آیدم این زیبائی

بشکن این آینه را ای مادر

حاصلم چیست ز خود آرائی

در ببندید و بگوئید که من

جز او از همه کس بگسستم

کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست

فاش گوئید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور

زود پرسید که پیغام از کیست

گر از او نیست بگوئید آن زن

دیرگاهیست، در این منزل نیست

گفتم به می عشقت کردی تو گرفتارم

گفتم به می عشقت کردی تو گرفتارم

گفتی تو شدی شیدا اما ز تو بیزارم

گفتم که سپردم دل بر زلف تو میدانی؟

گفتی که خمش بنشین هرگز نشوی یارم

گفتم ز دو عالم من داغ تو به دل دارم

گفتی برو از پیشم دیگر مکن آزارم

گفتم چه به سر داری بردار از آن پرده

گفتی نشوی محرم پنهان کنم اسرارم

گفتم به که گویم من غم های درونم را

گفتی که برو با تو هرگز نبود کارم

گفتم ز کوی تو امید کرم دارم

گفتی که نبینی آن بر جان تو رحم آرم

گفتم که نگاهم کن شاید که شوم آرام

گفتی برو ای عاشق نفرت ز تو من دارم

کامنت دوستان

سیمین بهبهانی :

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم, زجرش دهم ، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری

از رشک آزارشدهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه درخانه ای ، چابک تر از پروانه ای

رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

یارت شوم یارت شوم ، هر چند آزارم کنی

نازت کشم نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود

با قهر و مهرت خوشدلم ، کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

مارا چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی

کامم دهی کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

گفتی شفا بخشم تورا ، وز عشق بیمارت کنم

یعنی به خود دشمن شوم؟ با خویشتن یارت کنم

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم



جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی

در اشک ها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر بازگردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا

ای سنگدل ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

 

این نوشته توسط دوست عزیزم شیرین خانووم نوشته شده اینم آدرسشه

بهش یه سری بزنین.

کلام شیرین

دیگه بسه برو

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن

حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!

نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…

نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….

این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….

راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو  دلت با من نیست و

دیگر نیستم!راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که

 دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به

تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو، بی وفایی

 مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند

 ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!

برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !

حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد

بهتر از آن است که تو مال من باشی….

حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی

 ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن

بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …

ایها الناس عشق یعنی چه؟


کودکی کنجکاو میپرسید:                       

ایها الناس عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا
آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج
پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش
بی ادب! این به تو نیامده است

رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت:
عین و شین است و قاف، دیگر هیچ

دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن
شکم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یک کمی احساس
مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است
بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا:گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظما ست

قاضی شهر عشق را فرمود
حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت

رهگذر گفت: طبل تو خالی است
یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید
یعنی از دور کن بر آتش دست

چون که بالا گرفت بحث و جدل
توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت:
من فقط یک سوال پرسیدم!

می روم بی خبر

 

می روم بی خبر این بار خیالت راحت…

تو بمان با دگران یار خیالت راحت…

بعد از این همنفس هر شب من خواهد شد…

فقط این پاکت سیگار خیالت راحت…

چند روزی است که تلخینگی تنهایی…

می شود بر سرم آوار خیالت راحت…

سهم تو پنجره هایی که تو را می خوانند…

سهم من این همه دیوار خیالت راحت…

بعد از این یاد تو و بغض من و خاطره ها…

نه امیدی و نه دیدار،خیالت راحت!

 

اینجا جاییست که پشت دوستت دارم ها هم نوشته شده: ساخت چین…

حمزه زارعی

چرا ؟؟؟

نمی دونم چرا دستام به دستاي تو عادت کرد ؟!

چرا برق نگاه تو به قلب من اصابت کرد ؟!

نمی دونم چرا هرجا که میرم یاد تو هستم ؟!

چرا چشمات به چشماي پر از اشکم خیانت کرد ؟!

حالا اشکام به یادتو میان رو گونه هاي من

کسی اینجا کنارم نیست ، چه سرده شونه هاي من

ببین تنها ، بدون تو چقدر دلگیر و آشفته م

با این حال و هواي بد جدایی رو پذیرفتم

حمزه زارعی

دست هاي آلوده

از این سردرگمی خسته م ، از این روزاي تکراري

از این حالی که معلومه یکی غیر از منو داري

حالا می فهمم این روزا چرا دستاي تو سرده

چرا قلب پر از عشقت مسیر راهو گم کرده

به این دستاي آلوده یه احساس بدي دارم

چشات عین نیازم بود ، از این احساس بیزارم

حواست پیش چشماشه واسه اینه پر از شوري

چقدر نزدیک دستاشی ، تو از دنیام چقدر دوري

بی خداحافظی رفتی ، فاصله گرفتی از من

دیگه هیچ غمی ندارم وقتی دستام از تو دورن

کاري به کارت ندارم ، دیگه با تو بی حسابم

انگاري تورو ندیدم حتی یکبار توي خوابم

حمزه زارعی

حواس پرت

حواست پیش چشماشه

منو اصلا نمی بینی

داره عمرم تلف می شه

کنار من نمی شینی

چقدر سخته جدا بودن

چقدر زجر آوره دوري

چقدر عشق تو سنگینه

ولی می خوامت هر جوري !

حواست به منم باشه

منی که محو چشماتم

منی که با دلی عاشق

تو بهت ردپاهاتم

نمی دونم چرا چشمات

منو دیگه نمی بینه

چرا دستاي گرم تو

کنار من نمی شینه

همه میگن میري ، اما !

دلم میگه تو می مونی

هنوز عطرت توي خونه س

 خودت خوب اینو می دونی

حمزه زارعی

شروع ...

خداحافظ برو اي عطر بارون

سلام اي خیسیه چشماي گریون

سلام اي ناله هاي قلب تنهام

خداحافظ تموم شدن نفسهام

دیگه حسی نمونده غیر نفرت

امیدم جاشو می سپاره به حسرت

شروع گریه هاي هر شب من

مصادف شد با حس بی تو موندن

چقدر سخته از این خونه جدا شم

یا اینکه باز به عشقی مبتلا شم

چقدر تنهایی با من همصدا شد

که دستام از توو دست تو جدا شد

دیگه عشقی نمونده توو دلامون

خداحافظ حروم شد لحظه هامون

دیگه حسی نمونده غیر نفرت

امیدم جاشو می سپاره به حسرت

شروع گریه هاي هر شب من

مصادف شد با حس بی تو موندن

حمزه زارعی

بهونه

بازم براي موندنت باید بهونه جور کنم

نمی تونم به راحتی از عشق تو عبور کنم

باید بمونی تا دلم بمونه توي دلخوشی

با این کاراي بیخودي آخر دلم رو می کشی

صداي مسموم سکوت توو عشقمون قدم زده

این گریه هاي بی هوا حال منو به هم زده

خسته از این همه غبار که پهنه توي خونمون

آخر این قصه کجاست ؟! کجا میره مسیرمون ؟!

 

حمزه زارعی

سکوت بی توقف

بذار ازاین سکوت بی توقف

همه دلتنگی هامو پس بگیرم

اگه این قصه از آخر شروع شه

شاید از اسم تو رد شه مسیرم

تو طعم خشکسالی رو گرفتی

با قلب تو طبیعت قهر کرده

بدون اینکه فکر چیزي باشم

نبودت این کویرو شهر کرده

هنوزم باورش سخته ولی تو

با این دلشوره ها همدست بودي

تو خوشبختی رو از ریشه سوزوندي

نفهمیدي که توو بن بست بودي !!!

بذار از این سکوت بی توقف

تموم گریه هامو پس بگیرم

اگه این قصه از آخر شروع شه

شاید از اسم تو رد شه مسیرم

حمزه زارعی

 

 غبار تنهایی

گفتم اگه نبینمت می پره فکرت از سرم

بازم ندیدمت ولی نشد که از تو بگذرم

گفتم اگه نبینمت شاید فراموشت کنم

نمیشه تنها بمونم ، نمیشه خاموشت کنم

بعد از تو روزگار من اسیر تاریکی شده

تنهایی و غصه و غم با دل من یکی شده

غبار تنهایی باید محو شه از توي دلم

نذار دوباره بشکنم میون اشکاي خودم

گفتم حالا یه چند روزي برم یه جاي خیلی دور

دیدم که سودي نداره ، جز اینکه چشمام میشه کور

اما نشد که لحظه اي نخوام به یادت بمونم

نشد ترانه اي رو من بی غم چشمات بخونم

بعد از تو روزگار من اسیر تاریکی شده

تنهایی و غصه و غم با دل من یکی شده

غبار تنهایی باید محو شه از توي دلم

نذار دوباره بشکنم میون اشکاي خودم

 

آن لحظه ای كه عشق را ديدم

آن لحظه ای كه عشق را ديدم

دست خداوند در دستان من بود

 آن لحظه ای که فریاد تنهایی سر دادم

کسی صدای مرا نشنید

یکی با دستهايش شانه هايم را نوازش كرد

تنهااوبودکه باتمنایم گریست

ومرا بيدار كرد

. . .

گونه هايم را بوسيد

بوی ناب بوسه اش در تمام زندگیم پیچید

حال او را گم كرده ام

دراین تنگنای روزگار

آنقدر به خود نگاه كردم

تا اوگم شد ازپس چشمانم چه بی اختیار

حال من و حس ناب مردگی

من وخدایی که مرانمی شناسد به بندگی

من وکسی که خودش را نمی دهد به زندگی

آري گم كردم دستانش را

كور كورانه ميدوم در زندگی

مي خورم بر ديوار غرور

بلند مي شوم با درماندگی

مي پرسم با شرمندگی

كجاست خدا؟

كجا رفت زندگي؟

 گلناز-شهریور 1389                                                                              

 وب گلناز خانووم

حلالم کن

خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

 
 

 برو که دیدن اشکات منو به گریه میندازه

 
 

 نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

 

  نمیشه بعد تو بوسید نمیشه بعد تو دل بست

 

  منو تنها بذار اینجا تو این روزای بی لبخند

 
 

 که باید بی تو پرپر شه که باید از نگات دل کند

 

 حلالم کن اگه میری اگه دوری اگه دورم

 
 

 اگه با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

 

  نگو عادت کنم بی تو که میدونی نمیتونم

 
 

 که میدونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

 

  فدای عطر آغوشت برو که وقت پروازه

 

  برو که بدرقه داره منو به گریه میندازه

 

  برو عشقم خداحافظ برو تو گریه حلالم کن

 

 

 خداحافظ برو اما عزیز من حلالم کن

مهدی فرجی

دنبال من می گردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کار با ساحل ندارد

 

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد

عمری که پایت سوختم قابل ندارد

 

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:

"از برف اگر آدم بسازی دل ندارد ..."

 

باشد، ولم کن با خودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

 

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

 

مهدی فرجی

ولی تو...

 

چه کاغذ ها که سپیدی دلشان...

از نام تو سیاه شد...

از دلتنگی هایم...

از احساسم...

هزاران هزار...

صفحه سفید کاغذ...

سیاه شدند...

کاغذها عاشق شدند...

ولی تو...!

فریدون مشیری

 

نیست جز مرگ مرا تسلیتی

عشق ناکام همین عشق من است

دلم از غصه به جان آمد و جان

باز زندانی زندان تن است

بی گمان قصه ی جان کندن من

قصه ی عشق همان کوه کن است

که تو شیرین به مزارم گویی:

این همان شاعر شیرین سخن است

وین منم تیشه به جانش زده ام

(فریدون مشیری)

دلم تنگ است...

دلم تنگ است دلم چون برگ های سرد پاییزی پر از درد است

و صدای خش خش برگ ها همراه با تپش قلبم می شود آغاز

و من تنها تر از تنها به برگ برگ های زرد می گریم

ولی تک برگ زردی هم به حالم نمیگرید.

خدایا...

 

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟

سخت است

سخت است حرفت رانفهمند،سخت تراین است که حرفت را اشتباهی بفهمند،

حالا میفهمم،که خداچه زجری میکشدوقتی این همه آدم حرفش راکه نفهمیده اند هیچ،

اشتباهی هم فهمیده اند

خدایا...

 
خدایا دهانم را بو کن!ببین.بوی سیب نمیدهد.من هیچوقت آدمی نداشتم که
 
برایم سیب بچیند.میدانی یک حوا بدون آدمش چقدر تنها میشود؟میدانی محکوم بودن
 
چقدر سخت است؟وقتی گناهی نکرده باشی و حتی سیبی را نبوییده باشی؟میدانی
 
آدم بعضی از حواهایت را میگذارنند و میروند؟میدانی ک میروند و جلوی چشم حوا آدم
 
دیگری میشوند؟نمیدانی!تو ک هیچوقت آدم نداشته ای.ولی اگر میدانی و باور کرده ای
 
خستگی ام را..این حوارا ببر پیش خودت.

ندیدی مرا

هر چه شکفتم تو ندیدی مرا
رفتی و افسوس نچیدی مرا

ماندم و پژمرده شدم ریختم
تا که به دامان تو آویختم

دامن خود را متکان ای عزیز
این منم ای دوست به خاکم مریز

وای مرا ساده سپردی به باد
حیف که نشناخته بردی ز یاد

همسفر بادم از آن پس مدام
میگذرم بی خبر از بام وشام

میرسم اما به تو روزی دگر
پنجره را باز گذاری اگر

مریم حیدرزاده

 
سلام اي تنها بهونه واسه ي نفس كشيدن

هنوزم پر مي كشه دل براي به تو رسيدن

واسه ي جواب نامت مي دونم كه خيلي ديره

بذا به حساب غربت نكنه دلت بگيره

عزيزم بگو ببينمكه چه رنگه روزگارت

خيلي دوست دارم تو مهتاب بشينم يه شب كنارت

سر تو مهربوني بذاري به روي شونم

تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم

حالم رو اگه بپرسي خوبه تعريفي نداره

چون بلاتكليفه عاشق آخه تكليفي نداره

نكنه ازم برنجي تشنه ام تشنه ي بارون

چه قدر از دريا ما دوريم بيگناهيم هر دو تامون

بد جوري به هم مي ريزه من و گاهي اتفاقي

تو اگه نباشي از من نمي مونه چيزي باقي

مي دوني كه دست من نيست بازياي سرنوشته

رو قشنگا خط كشيده زشتا رو برام نوشته

باز كه ابري شد نگاهت بغضتم واسم عزيزه

اما اشكات رو نگه دار نذار اينجوري بريزه

من هنوز چيزي نگفتم كه تو طاقتت تموم شد

باقيش و بگم مي بيني گريه هات كلي حروم شد

حال من خيلي عجيبه دوست دارم پيشم بشيني

من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببيني

يادته من و تو داشتيم ساده زندگي مي كرديم

از همين چشمه ي شفاف رفع تشنگي مي كرديم

يه دفه يه مهمون اومد عقلم رو يه جوري دزديد

دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد

اولش فكر نمي كردم كه دلم رو برده باشه

يا دلم گول چشاي روشنش رو خورده باشه

اما نه گذشت و ديدم دل من ديوونه تر شد

به تو گفتم و دلت از قصه ي من با خبر شد

اولش گفتم يه حسه يا يه احترام ساده

اما بعد ديدم كه عشقه آخه اندازش زياده

تو بازم طاقت آوردي مث پونه ها تو پاييز

سرنوشت تو سفيده ماجراي من غم انگيزه

بد جوري ديوونتم من فكر نكن اين اعترافه

هميشه نبودن تو كرده اين دل و كلافه

مي دونم فرقي نداره واست عاشق بودن من

مي دونم واست يكي شد بودن و نبودن من

مي دونم دوسم نداري مث روزاي گذشته

من خودم خوندم تو چشمات يه كسي اين رو نوشته

اما روح من يه درياست پره از موج و تلاطم

ساحلش تويي و موجاش خنجراي حرف مردم

آخ چه لذتي داره ناز چشماتو كشيدن

رفتن يه راه دشوار واسه هرگز نرسيدن

من كه آسمون نبودم اما عشق تو يه ماهه

سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بي گناهه

تو كه چشماي قشنگت خونه ي صد تا ستاره س

تو كه لبخند طلاييت واسه من عمر دوباره س

بيا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن

من بدون تو مي ميرم بيا و بهم كمك كن

مریم حیدرزاده

خیال کن

خیال کن روزگارم......رو به راهه...!

خیال کن رفتی و دلم نمرده...!

خیال کن مهربون بودی وقلبم...

کنار تو ازت زخمی نخورده...!

خیال کن هیچی بین ما نبوده...

خیال کن خیلی ساده داری میری...

خیال کن بی خیاله بی خیالم...!

شاید اینجوری....ارامش بگیری...

گذشتی از من و ساکت نشستم...

گذشتی از من و دیدی که خستم...

تو یادت رفته که توی چه حالی...

کنارت بودم و زخمات و بستم