علی قیصری
دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی
هم ناز دلربائی هم مثل قرص ماهی
وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا
یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی
روزی که می گذشتی از جاده های شهرم
افتاده بودم از غم در بین کوره راهی
از درد بی قراری می کردم التماست
جانا نظر نکردی بر حال بی گناهی
تا کی سخن نگویم از درد مردمانم
گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی
جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند
وقتی مسیر آتش افتد به روی کاهی
با آنکه گریه کردم اصلاً عسل نکردی
از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی
+ نوشته شده در شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۵ ساعت توسط محسن دهباشی
|