یعنی میشه؟

اینم یک شعر زیبا از دوست خوبم الینا ادرسشه بهش یه سر بزنید

http://www.biggestlovers.blogfa.com/

یعنی میشه كه ما دو تا یه روزی به هم برسیم؟

مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم

یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟

به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه؟

یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم؟

کاشکی بدونم چقـَدَرباید مکافات بکشم

یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه؟

چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه

یعنی میشه که دستامون با هم مثه یه رشته شه؟

هر کی برای اون یکی درست مثه فرشته شه

یعنی میشه با هم واسه خوشبختی زحمت بکشیم؟

یه خواب راحت بکنیم ، یه آه راحت بکشیم

یعنی میشه بازم بگی دیوونتم من ، دیوونت؟

دوباره عاشقم بشه اون دل مثل رودخونت

یعنی میشه با هم باشیم من و خدامون و خودت؟

درست مثه تولدم ، درست مثه تولدت

یعنی میشه که جای من فقط روی چشات باشه؟

تکیه کلام تو بازم ، من میمیرم برات باشه؟

یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگا کنه؟

میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خدا کنه

یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه؟

یه چیزی بشکنه فقط ، اونم طلسم ما باشه

به تو محتاجم

به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش

برای زندگی با تو پر از شوقم پر از خواهش

به دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی

واسه تسکین قلبی که براش عادت شده سختی

به چشمای تو محتاجم واسه تعبیر این رویا

که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی دنیا

به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه

بزار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه

به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی

همیشه آرزوم بوده که روزی عاشقم باشی

خدا و گنجشک

گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود.

خدا گفت: چیزی بگو !

گنجشک گفت: خسته ام.

خدا گفت: از چه ؟

گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.

خدا گفت: مگر مرا نداری ؟

گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .

خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟


گنجشک سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.

خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.

چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟

گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .

خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !

گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .

گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود

چه کسی میخواهد؟

چه رویاهایی!

که تبه گشت و گذشت.

و چه پیوند صمیمت ها،

که به آسانی یک رشته گسست.

چه امیدی، چه امید؟

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید.

دل من می سوزد،

که قناری ها را پر بستند،

که پر پاک پرستو ها را بشکستند،

و کبوتر ها را

_ آه کبوتر ها را...

و چه امید عظیمی به عبث انجامید.

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم؟

خانه اش ویران باد!

من اگر ما نشوم تنهایم،

تو اگر ما نشوی خویشتنی.

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز برپا نکنیم؟

از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم؟

من اگر برخیزم ،

تو اگر برخیزی ،

همه بر می خیزند.

من اگر بنشینم،

تو اگر بنشینی،

چه کسی بر خیزد؟

چه کسی با دشمن بستیزد؟

چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن در آویزد؟

کوه باید شد و ماند،

رود باید شد و رفت،

دشت باید شد و خواند

حرف را باید زد!

درد را باید گفت!

سخن از مهر من و جور تو نیست،

سخن از متلاشی شدن دوستی است.

عبث بودن پندار سرو آور مهر

آشنایی با شور؟

جدایی با درد؟

و نشستن در بهت فراموشی

_ یا غرق غرور؟!

تو مپندار که خاموشی من،

هست برهان فراموشی من.

من اگر برخیزم،

تو اگر برخیزی،

همه بر می خیزند.

در شهر های بزرگ

چه سرو های بلندی

چه روحهای ساده

و

معصومی هست.

 

ردپا

یک شب مردی خواب عجیبی دید.او خواب دید دارد در کنار ساحل همراه با خدا قدم میزند.

 روی اسمان صحنه هایی از زندگی او صف کشیده بودند. در همه ان صحنه ها دو ردیف رد پا

 روی شن ها دیده می شد که یکی از انها به او تعلق داشت و دیگری متعلق به خدا بود.

هنگامی که اخرین صحنه جلوی چشمانش امد،دید که بیشتر از یک جفت رد پا دیده نمیشود.

او متوجه شد که اتفاقا در این صحنه،سخت ترین دوره زندگی او را از سر گذرانده است.

این موضوع، او را ناراحت کرد و به خدا گفت:خدایا تو به من گفتی که در تمام طول

 این راه را با من خواهی بود،ولی حالا متوجه شدم که در سخت ترین دوره زندگیم

فقط یک جفت رد پا دیده می شود. سر در نمی اورم که چطور در لحظه ای که به تو احتیاج

داشتم تنهایم گذاشتی.خداوند جواب داد، من تو را دوست دارم

و هرگز ترکت نخواهم کرد.دوره امتحان و رنج،یعنی همان دوره ای که فقط یک جفت رد پا

را میبینی زمانی است که من تو را در آغوش گرفته بودم.

عاشق کیست؟

عاشق کیست ؟

آیا جر آنست که عاشق می بخشد

بی آنکه چیزی طلب کند؟!

وآیا در برابر بی وفایی ها

وشکنجه های معشوق لب به شکوه می گشاید؟؟؟!!!

عاشق کور است؟؟؟

خیر

عاشق آنقدر بیناست که هر آنچه به سود معشوق باشد می بیند!

زیر باران غم

عاشق چتر می شود

و در برابر تابش سخت خورشید

ابر!!!

در تاریکی و ظلمات می سوزد

تا راه گم نکنی!

و به وقت بی وفایی و خیانتت

چراغ بر می گیرد

تاادامه راه نتوانی!

هر گاه نامش را به زبان می آوری

تا نهایت عشق به رویت لبخند می زند!

و هر گاه طلب بیاری کنی

با تمام وجود به یاریت می شتابد!

ای معشوق مهر گسل!

آیا به بد عهدی هایت اندیشیده ای؟؟!!!

آیا بعد از آنکه عاشق تورا از غم رهانیده

فراموشش کرده ای ؟؟

آیا آنقدر به عشق های دروغین سرگرمی

که عاشق حقیقی را به دست فراموشی سپرده ای؟؟؟

نیک می دانی که با تمام نامربانی هایت

کافیست توبه ای بر دل جاری کنی

تا باز در دریای رحمتش شناور شوی...!!!

و از جام زلال عشقش بنوشی...!!!

خانم سراجی

جملات زیبا

 

خدایا
از عشق امروز من
چیزی برای فردا بگذار
نگاهی،
یادی،
تصویری،
خاطره ای......!
برای آن هنگام که فراموش خواهیم کرد
که...
روزگاری چقدر "عاشق" بودیم!