گزیده ای از غزلیات هلالی جغتایی
به روز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را
که یاران در چنین روزی به کار آیند یاران را
عجب خاری خلید از نوگلی در سینهٔ ریشم!
که برد از خاطر من خار خار گلعذاران را
ز ناز امروز با اغیار خندان میرود آن گل
دریغا! تازه خواهد کرد داغ دلفگاران را
به صد امید عزم کوی او دارند مشتاقان
خداوندا، به امیدی رسان امیدواران را
تو، ای فارغ، که عزم باغ داری سوی ما بگذر
که در خون جگر چون لاله بینی داغداران را
اگر من بابلم، اما تو آن گلبرگ خندانی
که از باغ تو بویی بس بود چون من هزاران را
هلالی کیست، کان مه توسن برانگیزد به قتل او
به خون اینچنین صیدی چه حاجت شهسواران را؟
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.