در شب تردید من برگ نگاه !

میروی با موج خاموشی کجا؟

ریشه ام از هوشیاری خورده آب:

من کجا موج فراموشی کجا.

 

دور بود از سبزه زار رنگ ها

زورق بستر فراز موج خواب

پرتویی آیینه را لبریز کرد:

طرح من آلود شد با آفتاب

 

اندوهی خم شد فراز شط نور

چشم من در آب میبیند مرا

سایه ترسی به ره لغزید و رفت

جویباری خواب میبیند مرا.

 

در نسیم لغزشی رفتن به راه

راه نقش پای من از یاد برد

سر گزشت من به لب ها ره نیافت

ریگ باد آورده ای را باد برد