قدری بخند و ازرخ قمری نمای ما را!
سخنی بگوی و از لب شکری نمای مارا
سخنی چو گوهر تر صدف لب تو دارد
سخن صدف رها کن گهری نمای مارا
منم اندرین تمنا که بینم ازتو مویی
چو صبا خرامش کن کمری نمای مارا
ز خیال طرهٔ تو چو شب ! ست روز عمرم
بکر شمه خندهای زن سحرنمای مارا
بزبان خویش گفتی که گذر کنم بکویت
مگذر ز گفتهٔ خود گذری مای ما را
چو منت هزار عاشق بودای صنم ولیکن
بهمه جان چو خسرو دگری نمای مارا
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.