زهی با لعل میگونت شکر هیچ
خهی با روی پر نورت قمر هیچ
عزیزش کن به دندان گر بیفتد
ملاقاتی لبت را با شکر هیچ
عرق بر عارض تو آب بر آب
حدیثم در دهانت هیچ در هیچ
ز وصف آن دهان من در شگفتم
که مردم چون سخن گویند بر هیچ
من از عشق تو افتاده بدین حال
نمیپرسی ز حال من خبر هیچ
چنان بیگانه گشتهستی که گویی
ندیدهستی مرا بر رهگذر هیچ
نشستم سالها بر خوان عشقت
بجز حسرت ندیدم ما حضر هیچ
دلی از سیف فرغانی ببردی
چه آوردی تو ما را از سفر؟ هیچ!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.