گزیده ای از اشعار شهریار
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوانت نیست امان ای دل سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|