گزیده ای از اشعار شهریار
به تیره بختی خود کس ندیدم و نشنیدم ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم
برای گفتن با دوست شکوه ها بدلم بود ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم
وگر نگاه امیدی به سوی هیچکسم نیست چرا تیر ندامت بدوخت چشم امیدم
رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسان که من به اهل صفا و مروتی نرسیدم
گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|