گزیده ای از اشعار شهریار
گلچین که آمد ای گل من در چمن نباشم آخر نه باغبانم شرط است در چمن نباشم
عهدی که رشته آن با اشک قاب دادن زلف تو خود بگوید من دلشکن نباشم
بی چو تو همزبانی من در وطن غریبم گر باید این غریبی من در وطن نباشم
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان من بیش از این اسیر زندان تن نباشم
بیگانه بود و یارو بگرفت بوی اغیار من نیز شهریارا جز خویش تن نباشم
+ نوشته شده در دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.