چهل ستون تو

بی ستون من است.

روزهای رستن در خاطرات پوسیده و چشمهای منتظرم که کور...

تا آفتاب مرده ی پاییز راهی نمانده که سر نداده باشم به سنگ

سنگ به سنگ تا سنگ

تا قهرمان مجرب قصه ها باشم

می دانم، تلخ از دنیا خواهم رفت با چشمهای باز و دست هایی بسته...

میم/ 1380