سالها دل طلب جام جم از ما مى‏كرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا مى‏كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا مى‏كرد

مشكل خویش بر پیر مغان بردم دوش

كاو به تأیید نظر حلّ معمّا مى‏كرد

دیدمش خرم و خوش‏دل قدح باده به دست

وندران آینه صدگونه تماشا مى‏كرد

گفتم این جام جهان بین به تو كى داد حكیم

گفت آن روز كه این گنبد مینا مى‏كرد

گفت آن یار كزو گشت سَرِ دار بلند

جرمش این بود كه اسرار هویدا مى‏كرد

فیض روح‏القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بكنند آنچه مسیحا مى‏كرد

گفتمش زلف چو زنجیر بتان از پى چیست

گفت حافظ گله‏اى از دل شیدا مى‏كرد