سنفونی درد
بغضم شکسته مثه قلب خسته از
هم گسسته
غم گوشه ی دلم نشسته اشکام میریزه پیوسته
حال خرابمو ببین شدم یه ویرونه یه دیونه ی بی خونه
ثانیه ها رو می شمورم دونه به دونه حال خرابمو میدونه؟
فصل ها میان و میرن و میدن عذاب رویاهام شدن یه سرابتموم فصل ها شدن پاییز چشمه ی بهار شده خشک و بی آب
رو درو دیوار شهر خاکستری اسم تو نوشتم
خبری از تو نبود ، توی خاطرات مبهمم دنبالت گشتم
نه بارون عاشقی نه صدای ناودونی توی ایوون
صدای سازی نیست جز سنفونی درد و چشمای گریون
انتظار با دست نوازش گرفت پوسته ی جوونی رو
زمانه گرفت فرصت دیدن فرشته آسمونی رو
+ نوشته شده در چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۲ ساعت توسط کیان
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.