تقدیم به "رضا"

نامزد عزیز من.

فزونی واژه های خیس،

باران مداوم بهار می شود.

و کاغذ های سفید یک دفتر،

با دستخط ابرها پر می شود.

احساس های نافرجام،

زیر نبودن آغوش های مستحکم،

از دوام می افتند.

و چشم های پر رنگ تو،

اعتماد سرشار دست هایم می شوند.

تو صحبت می کنی،

گویا شعر میشوم در تو

و انگشت های کشیده ات،

استواری تمام قافیه هایم می شوند.

 

تو را در زمره ی پاک ترین منظومه ها جا داده ام.

با وزن عروضی حماسی ترین شعر ها.

من تو را،

با لهجه ی جنوبی دریا،فرا خوانده ام.

با گویش امواج محلی.

چهره ی گندم گونت،

سایه می اندازد بر روی معنای حرف های من

و تو به طرزی عجیب،

حکم می کنی به سرشار ترین سکوت ها،

به سخن نگاه ها،

که فقط ما،

ترجمان عشق های بی پایانیم.

نوشته شده توسط مایسا