گزیده ای از اشعار شهریار
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد یکی پرس از این غم که به من چکار دارد
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها که وصال هم بلای شب انتظار دارد
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
مژه سوزن رفو کن نخ او زتار مو کن که هنوز وصله ی دل دو سه بخیه کار دارد
غم روزگار گو رو پی کار خود که مارا غم یار بی خیال غم روزگار دارد
دل چو تنور خواهد سخنان پخته لیکن نه همه تنور سوز دل شهریار دارد
+ نوشته شده در شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.