دیوارشعر از غزال موسوی(ساحل)
وقتی شهر ارزوها خالی از ستاره ها شد اخرین ضربه خورشید از تن شبم جدا شد
رو تن کویر بی مرز دیگه بارونی نبارید تو سکوت این جهنم نمیشه خداروفهمید
ضربه های ناامیدی رو ترانه ها اثر کرد زوزه های باد وحشی شب مارو تیره تر کرد
جاده ها خلوت خلوت لحظه ها خالیه خالی همه قصه ها هدر رفت وسط شهر خیالی
تو دل شبای ممتد پرم از یه بی قراری واسه پر کشیدن از مرگ میکشم چه انتظاری
حالا من پشت یه دیواردنبال خودم میگردم من میخوام تو فصل مردن به سیاهی برنگردم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۱ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.