گزیده ای از اشعار شهریار
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بیخبر است مگر آینه ی شوق و دل آگاهش نیست
شهریارا عقب قافله کوی امید گو کسی را که چو من تالع گمراهش نیست
+ نوشته شده در شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.