منی که خرد شدم در دیار ناهموار..........منی که جور زمانه بود مرا غمخوار

منی که هر کس وناکس به بازی اش بگرفت..........منی که همچو یتیمان به گوشه ی انبار

منی که شعشعه ی شوم وسرکش شهوت..........گرفته مثل سگان سفت بیخ این افسار

فغان و ناله وآهم برآید از دل چون..........شدم هوایی نفس وغلام این دربار

همی نویسم از این زخم های رسواساز..........که خوب دانی ودانم مه بوده بر رخسار

شنو کمیسخن دل دگر مگیر از نفس..........بیا به جمعیت کم بشو برون ز هزار

اگر که شد قدمی در ره خدا بردار..........اگر نشد دل خود را به بنده اش مسپار

برو به زمره ی عشاق عاشق محبوب..........شنیده ام چه خوش اند نزد خالق غفار