ریحان
تا ز چشم دشمنم آیینه دار خویشتن 
در جهان,چون من عزیزی نیست,خوار خویشتن 
پیش رو دارم خزان را چون درخت میوه دار 
زرد روئی می کشم از برگ وبار خویشتن 
صبر سنگم نیست ورنه این سپهر پست را 
چاک می کردم گریبان از شرار خویشتن 
نیستم موج سبکسر,خارو خس آرم بکف 
گوشه گیرم همچو ساحل در کنار خویشتن 
هر که باشد در پی آزار کس,چون عنکبوت 
میشود در بند تنهایی,شکار خویشن 
بس که عطر افشان غیرم درسفال خشک خاک 
همچو ریحانم مصون از زخم خار خویشتن 
پیر بازی خورده ام در کوی رندی ها هنوز 
درس میگیرم ز طفل نی سوار خویشتن 
غنچه ام را چون سر دلتنگی یاران نبود 
رخت خود بیرون کشید از نوبهار خویشتن 
رفتم از دنیا و دستم ماند بیرون از کفن 
تا مگر گل چینم از شمع مزار خویشتن 
شیون از سرخی چشم آسمان همچون عقیق 
از غریب افتادگانم در دیار خویشتن
       + نوشته شده در سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۱ ساعت  توسط محسن دهباشی
        | 
       
   
 سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.
	  سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.