گزیده ای از اشعار عراقی
باز مرا در غمت واقعه جانی است در دل زارم نگر تا به چه حیرانی است
دل که زجان سیر گشت خون جگر میخورد بر سر خوان غمت باز به مهمانی است
چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان باز گذارش به غم کو به غم ارزانی است
تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند تا زغمت دیده ام در گهر افشانی است
رفت که بودی مرا کار به سامان دریغ! نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
صبح وصالم بماند در پس کوه فراق روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟ جستن وصلت مرا مایه نادانی است
خیز،دلا،وصل جو،ترک عراقی بگو دوست مدارش که او دشمن پنهانی است