شمع جمع
 ای نازنین ! نگاه روان پرور تو کو ؟
 
 
    
 
وان خندهٔ ز عشق پیام آور تو کو ؟
ای آسمان تیره که اینسان گرفته ای
 
بنما به من که ماه تو کو ؟ اختر تو کو ؟
 ای سایه گستر سر من ، ای همای عشق 
 
از پا فتاده ای ز چه ؟ بال و پر تو کو ؟
ای دل که سوختی به بر جمع ، چون سپند 
مجمر تو را کجا شد و خاکستر تو کو ؟
 
آخر نه جایگاه سرت بود سینه ام ؟
 
سر بر کدام سینه نهادی سر تو کو ؟
 
ناز از چه کرده ای ، چو نیازت به لطف ماست ؟
 
آخر بگو که یار ز من بهتر تو کو 
سودای عشق بود و گذشتیم ما ز جان 
اما گذشت این دل سوداگر تو کو ؟
صدها گره فتاده به زلف و به کار من 
دست گره گشای نوازشگر تو کو ؟
سیمین ! درخت عشق شدی پاک سوختی
 
اما کسی نگفت که خاکستر تو کو ؟
 
       + نوشته شده در سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۱ ساعت  توسط محسن دهباشی
        | 
       
   
	  سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.