ساحل
نزدیک تر بیا .
در پیش من بایست .
آغوش تو ،
راهیست برای رهایی .
پایابِ نجاتی نمانده است .
پارو بزن مرا .
به ساحلم برسان .
که این تن ِ لهیده و خسته
دیریست که از تهاجم طوفان
و از تلاطم موج ،
بر گل نشسته است ،
درهم شکسته است .
پیراهن سفید تنت را
بادبان بستر من کن ،
بگذار ،
به اهتزاز درآید
آن گیسوانِ رهایت
در نسیم هقهق من .
ای ناخدای کشتی تن
به ساحلم برسان .
زمستان ۱۳۹۰
+ نوشته شده در یکشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۱ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.