عجز
با من بیا
تعجیل کن ، که مرگ
در تهاجم سرشارش ،
تقسیم میکند ،
« ما » را
به غمواژهٔ « من و تو ».
آنگاه
عاجزانه میشکنیم
در رعشهٔ سکوت نگاهش
بی آنکه
دستی
برای نجات و رهایی
به سویمان یازد.
آری ،
انسان ،
چه بیکس و تنهاست در محاربه با مرگ !
بهار ۱۳۹۰
+ نوشته شده در شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۱ ساعت توسط محسن دهباشی
|
سلام از بازدیدتون متشکرم.امیدوارم خوشتون بیاد و بازم ازم سر بزنید.راستی نظراتتون خوشحالم میکنه.امیدوارم این وب بتونه شما را با شعر و ادب فارسی بیشتر آشنا کنه.با کپی کردن مطالب هم مشکلی ندارم راحت باشید فقط خواهش میکنم یکبار بخونید بعد کپی کنید.