گزیده ای از اشعار عراقی
گفتگویی دز زبان ما فکند جستویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد آرزویی در دل شیدا نهاد
رمزی از اسرار باده کشف کرد راز مستان جمله بر صحرا نهاد
قصه خوبان به نوعی باز گفت کآتشی در پیر و در برنا نهاد
چون نبود او را معین خانه ای هرکجا جا دید رخت آنجا نهاد
حسن را بر دیده خود جلوه داد منتی بر عاشقان شیدا نهاد
هم به چشم خود جمال خود بدید تهمتی بر چشم نابینا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان خاک فتنه بر رخ زیبا نهاد
تا تماشای وصال خود کند نور خود در دیده بینا نهاد
تا کمال علم او ظاهر شود این همه اسرار بر صحرا نهاد
شور و غوغایی بر آمد از جهان حسن او چون دست در یغما نهاد